اینجا هوانگچو یا هوانگجو٬ ما اینجا. فرصت نبود خدمت برسیم. ما حساب و کتابمان را با شانگهای صاف کردیم. در این یکی دو روز شهر را زیر و رو نموده جیک و پیکش را درآورده اکنون گزارش میدهیم. بردندمان کارگاه مروارید و گفتند چطور بهطور مصنوعی دانه شن میفرستند داخل صدف مظلوم و از هر صدف سی چهل مروارید کشف میکنند و مروارید دریای آزاد ژاپن بهتر از این است و غیره. راهنمابانو متوجه علاقه امت تور به بنجلیجات و گفتمان دائمی بین ایشان و فروشندگان اجناس تقلبی در کوچه خیابان شد و توضیح داد حتی این اجناس تقلبی هم کلاسهای مختلف دارند و در چهارچوب تایید همه بردمان در کوچه پسکوچهها در خانهای را زد٬ یکی از چشمی براندازمان کرد رخصت داد برویم داخل و داخل ساختمان با آن ریزی برای خودشان دم و دستگاهی داشتند و بسیار عالی٬ مو نمیزد با اصل. یک عدد ساعت کارتیه زنانه که ما هر چقدر نگاه کردیم نفهمیدیم کجایش تقلبی است را میفروختند صد هزار تومان. میگویند شانگهای پایتخت اجناس تقلبی است و تقلبی همهچیز را میتوانید در شانگهای پیدا کنید. سوار قایق شدیم روی رودخانهای که از شانگهای میگذرد لنگرگاه و کشتی و غیره دیدیم٬ گیر بارانی سیلآسا افتادیم موش آبکشیده شدیم. عصر به سالن نمایشهای شانگهای افتخار حضور دادیم از برای نمایش آکروباتیک. دختر پسرها بالا رفتند٬ روی هم سوار شدند٬ با دوچرخه و اسکیت حرکات محیرالوقوع انجام دادند و دست زدیم و تعجب کردیم و غیره.
فردایش گفتند آزادید و بروید برای خودتان بپلکید. معبد بودایی کشف کردیم که همهجایش بوی عود بود و ملت برای مجسمهها خم و راست میشدند و میرفتند چند شاخه عود در دست میان حیاط به چهار جهت تعظیم میکردند. اتاق اصلی مجسمهای یشمی از بودا داشت و ساکت و عکسبرداری ممنوع و موسیقی ملایم و جو مذهبی و روحانی. آن اتاق و آن حس را فراموش نخواهم کرد.
نوشته بودم اروپاییها برای خودشان مناطقی در شانگهای داشتند. بزرگترینشان متعلق به فرانسه بود که هنوز هم به همان نام خوانده میشود. وقتی در آنجا قدم میزنید احساس میکنید در اروپا هستید و فقط تابلوها چینی هستند. کتابچه راهنمایی که داشتیم مسیری برای پیادهروی پیشنهاد کرده بود. قسمتی از آن از داخل یک متل لوکس رد میشد که محوطهای بسیار زیبا داشت و یک عروسی در جریان بود. در همان مسیر از مرکز کامپیوتر این دیار دیدن کردیم که چهارراهی بود هر طرفش برجی چهل طبقه و همه فروشنده و قیمتها تفاوت چندانی با وطن نداشت. شب مراجعه کردیم به منطقه بار و رستوران شانگهای که تنها جایی است توریست بیشتر از چینی میبینید و یک خیابان فقط کلاب است و بار و رستوران و دیسکو و امثالهم و مشعوف شدیم.
بلندترین ساختمان چین و سومین ساختمان جهان در شانگهای است. نام برج جینمائو و سی چهل طبقهای اداری و بعد از آنش هتل هایت بود. کلا چهارصد و بیست متر و هشتاد و هشت طبقه و معماریش از پاگوداهای چینی الهام گرفته شده بود. یک آسانسور با سرعت نه متر بر ثانیه ما را به طبقه هشتاد و هشتم برد و از آن بالا محله پودنگ شانگهای (معادل مانهاتان نیویورک) را که خودمان هم درش بودیم را تماشا کردیم و آن ساختمانی که تام کروز در ماموریت غیرممکن۳ - که دیشبش در سینما دیده بودیم - از آن پریده بود به بغلی را تماشا کرده شاخ درآوردیم بدل این موسیو چه دل و جرأتی داشته است. میگویند کل آسمانخراشهای پودانگ در هفت سال اخیر ساخته شدهاند.
این بود آنچه ما در شانگهای چشیدیم. به هوانگچو تازه رسیدهایم و نقدا میدانیم هوا بهتر است و به اندازه شانگهای شرجی نیست٬ در ضمن گویا همه در حال ازدواج هستند٬ نفهمیدیم٬ در صورت کسب اطلاعات جدید به عرض میرسانیم.
بسيار جالب بود ممنون
ای اخوی... خوب حال مینمایی ها ... فقط ما یجورایی بیشتر حال مینماییم!
بدون کمترین هزینه!