هنوز نمیدانم اینجا چرا کنار خیابان غرفههای ده متری گذاشتهاند لباس عروس و لوازم عروسی تبلیغ میکنند. فقط میدانم چند روز قبل روز ولنتاین چینی بود. به هر ترتیب بر خلاف دیگر فروشندگان که از اصرار آدم را بیچاره میکنند این ملت با ما کاری ندارند.
هوانگجو جمعیتش حدود شش ملیون نفر است. برای مردم چین جایی برای گذراندن تعطیلات است٬ البته کمی لوکس است. بسیاری در شانگهای آرزو دارند ویلایی در هوانگجو داشته باشند و بیایند و بروند. همین شهر شش ملیونی سالیانه سی ملیون توریست به خود جلب میکند و گویا قرار است از این قطارهای مغناطیسی که سرعتشان به چهارصد و بیست کیلومتر در ساعت میرسد بکشند بین هوانگجو و شانگهای که آنوقت فاصلهی بینشان میشود حدود بیست و چند دقیقه.
هوانگجو تولیدی لباس بسیار زیاد دارد. ما اصولا همیشه در عجب بودیم بالاخره این امت چطور همهچیز تولید میکنند و این همه ارزان میفروشند٬ حتی اگر دستمزد هم نگیرند باز بالاخره یک کارخانه خرج دارد. اینجا کاشف به عمل آمد هیچ سالن و کارخانهای وجود ندارد. مردم در همان خانههای خود دستگاه دوخت و چاپ و غیره دارند٬ شرکتها با ایشان قرارداد میبندند که مطابق این ژورنال و نمونه لباس بدوزید. خودشان میروند پارچه میخرند و در خانه با همسر و فرزندان میدوزند و تحویل توزیعکننده میدهند. میگویند این سیستم کار چینی است. دولت یکی دو سالی است به جنگ اجناس تقلبی رفته است و برای همین آنها رفتهاند داخل کوچهپسکوچهها. کار به آنجا کشیده است که گروههای چینی که به اروپا میروند دقیق بازرسی میشوند و حتی اگر تیشرت تنشان تقلبی باشد جریمه میشوند و تورهای چینی در جلسات توجیهی قبل از مسافرت کامل مسافران را توجیه میکنند مبادا لباس مارکدار تقلبی با خود ببرید اروپا.
راهنمایمان در هوانگچو دختری است به نام سیسیلیا. بسیار خوشبرخورد و خوشزبان و از همه مهمتر مطلع. بیست و چهار ساعته در حال دادن اطلاعات در مورد زمین و زمان است. صبح بردمان دریاچه غربی.
دریاچه غربی یکی از مشهورترین جاذبههای چین برای خودشان است. یکی از امپراطوران که از دست مغولها به جنوب فرار کرده بوده مفتون زیبایی این دریاچه میشود و همینجا ماندگار میشود و سلسله سن جنوبی بدین گونه پایتختش میشود هوانگجو. صدها سال بعد یکی از امپراطورهای سلسله چینگ آنقدر اینجا را دوست داشته است که هر سال چند بار میآمده است و دستآخر دستور میدهد دریاچهای شبیه به این در اطراف پکن بسازند که میشود همان کاخ تابستانی که در پکن دیده بودیم. با قایق کمی روی دریاچه گشتیم. دریاچه همانقدر که بهش مینازند زیباست. افسانهای برایش دارند. در روزگار دور اژدهایی و ققنوسی با هم زندگی میکردند. روزی سنگی زیبا مییابند و آنقدر آن را میسابند تا به شکل مرواریدی بسیار زیبا در میآید. مروارید برایشان خوشبختی و نعمت و حاصلخیزی زمینها را به ارمغان میآورد. ملکهی آسمانها مروارید را میبیند و فرشتههایش را مامور دزدیدنش میکنند. وقتی اژدها و ققنوس خبر میشود مروارید دزدیده شده است شعاع نورانی که از ابرها تابیده شده را دنبال میکنند و در آسمان میبینند به شادی به دست آوردن مروارید جشنی برپا است. مرواریدشان را پس میخواهند و نزاعی در میگیرد و مروارید از آسمان رها میشود روی زمین و تبدیل میشود به دریاچه غربی. اژدها و ققنوس برای اینکه هرگز از کنار مروارید دور نشوند تبدیل میشود به دو تپه اژدها و ققنوس در اطراف دریاچه.
در وسط دریاچه سه پاگودای کوچک وجود دارد. هر سال در جشنهای ماه حضور سی و سه ماه را جشن میگیرند. داخل هر پاگودا شمعی روشن میکنند و پنج سوراخی که هر پاگدا دارد را با کاغذ میپوشانند و در نتیجه هر کدام شبیه یک ماه میشوند. پانزده ماه از این پاگوداها و پانزده ماه هم از انعکاس آنها در آب. یک ماه هم در آسمان است و با انعکاسش در آب در کل میشود سی و دو ماه. ماه آخر قلب شماست که چینیها قلب انسان را به ماه تشبیه میکنند.
دریاچه عمق کمی دارد٬ حدود یک متر و هشتاد سانت. در قرون گذشته هربار که میخواستند عمق دریاچه را زیاد کنند خاک حاصل از لایروبی را جمع کردهاند چند جا و نتیجهاش دو جزیره مصنوعی است و یک پل طولانی. دریاچه فقط یک جزیره طبیعی دارد که دریاچه تنهایی خوانده میشود. حدود سیصد سال قبل یک قاضی عالیرتبه امپراطوری در اعتراض به بیعدالتی در این جزیره تنها سکنا گزیده بوده و کارش ماهیگیری و شعر نوشتن بوده است. سالهای سال تنها به سر برده است و خود گلها را همسرانش و پرندگان را فرزندانش مینامیده.
یک پاگودای بزرگ دیدیم. پاگودا همان ساختمانهای هشتضلعی چند طبقه است که هر چه بالا میرود باریکتر میشد. پاگودا نیز مانند بودیسم از هند به چین آمده است. هندیها از پاگودا به عنوان مقبره استفاده میکردند ولی چینیها برای مناسبتهای دیگری نیز میساختند٬ این که ما دیدیم به شکرانه تولد پسر امپراطوری ساخته شده بود. بعضی هم برای نیایش و غیره ساخته میشدند. کنارش پارکی بود که مدلهای مختلف پاگوداها را گذاشته بودند٬ از میانشان مدل تبتی را شناختم که شبیه دم مار زنگی است. یک ناقوس عظیمی هم آنجا بود که ملت آرزو میکردند و بعد میرفتند محکم چوبی آویزان را به ناقوس میزند و صدایی میکرد. در کل مردم چین بسیار بسیار خرافاتی هستند.
رفتیم مزرعه چای. مناظر عین لاهیجان بود. همان داستان که باید برگهای جوان چای چیده شوند و الخ. در سه فصل اول سال سی بار برداشت چای دارند و بهترینشان برداشت اول در ابتدای بهار است. در نتیجه چای بهار بهتر از چای تابستان و آن هم بهتر از چای پاییز است. میگویند بهترین چای آن است که در صبحدم اولین روز بهار توسط دختری جوان و زیبارو با لب چیده شود. چای را بعد از چیدن همراه با روغنی سه چهار ساعت میسابیدند تا میشود چای سبز قابل مصرف. داستان چای سیاه این است که تجار انگلیسی که خواستند چای را از چین با کشتی به اروپا ببرند در میانهی اقیانوس هند بخاطر گرما چای سبز تبدیل شده بود به چای سیاه و فهمیده بودند این نیز نوشیدنی است و به قولی چای سیاه ما این گونه کشف شد. مغزمان را خوردند آنقدر که از فواید چای سبز گفتند. این چای را باید با آب داغ و نه آب جوش حاضر کرد. بخارش برای چشم خوب است و جویدن تفالهاش توصیه شده.
به یک معبد بودایی بسیار شلوغ رفتیم که هزار سالی عمر داشت و همهجایش مجسمههای بودا را بر صخرهها تراشیده بودند. غیر اینها مجسمههای خدایان نیز بود که در درجه بالاتری از بودا قرار دارند و برای آنها هم تعظیم میکردند. سه بودا داریم٬ بودای گذشته٬ بودای حال و بودای آینده. بودای آینده همان بودای خندان است که چاق و چله است. این بودا در چین لاغر است اما در چین تبدیل شده است به یک بودای تپل دوستداشتنی. میگویند خنده بودا به تمامی سختیها و مشکلات است و چاقیاش برای این است که بتواند تمام غصهها و ناراحتیها را در درونش نگاه دارد. در حقیقت این فلسفه زندگی چین است. بودای حال حالات دستهای مختلفی دارد. یکیشان که جالب بود به یک دست به زمین اشاره میکرد و با دست دیگر به آسمان٬ یعنی من بین شما در زمین و آسمان هستم.
بوداییها هم مدارج داشتند و دارند و جایی مجسمههای پانصد پالا (یا یک چنین چیزی) دیدیم که پایینتر از چهار بوداست (یا باز یک چنین چیزی - من از اسامی یک فاجعه هستم) بودند. اول معبد بودای خندان بود. معابد را طوری میسازند که اول به دیدار بودای خندان بروید و آن را هم طوری میسازند که همیشه درب مقابل بودا بسته است و شما مجبورید از در عقب وارد شده من باب احترام دور بزنید تا به مقابل بودای خندان برسید. بعد از بودای خندان (آینده) به روید معبد بودای حال. بودای حال این معبد مجسمهای به ارتفاع بیست و سه متر و از چهل و شش تکه چوب ساخته بودندش. نشد داخل برویم چون مراسمی برگزار بود. مردم میآیند اینجا به راهبان پول میدهند تا برای خودشان یا خانوادهشان مراسم دعا برگزار شود. مجسمهی بودای گذشته زیاد نیست و زیاد نمیبینیدش چون به قول خودشان گذشته گذشته است. کمی خندیدیم که آقا گذشته که چراغ راه آینده بود. بیرون معبد روی دیوار نوشته بودند یک قدم تا بهشت در غرب. چون بودیسم از هند در غرب چین آمده است چینیها معتقدند بهشت در غرب است. مذهب خود چین تائوئیسم بوده است که همان یینگ و یانگ است و تعادل بین شر و خیر در جهان. بودیسم مذهبی است که بعد از بودایی شدن امپراطوران در چین رواج پیاده کرده است. یکی از آموزههای اصلی بودیسم این است که باید نیازهای مختلف را انسان در خود از بین ببرد تا از گزند آنها آزاد شود و به قولی آزاده شود. این آموزه برای امپراطوران بسیار مفید بوده است و یکی از دلایل اصلی مقبولیت بودیسم در بین امپراطوران بوده است.
کمی هم تاریخ گفت. قبل از این سلسلهی مینگ و چینگ خرده سلسله فراوان بوده است که همانطور که قبلا گفته بودند پاککنهای خوبی بودهاند. یکی از قدیمیترینها همین سلسلهی سن بوده و اصولا اولین پاگوداها و بناها در همین زمان (حدود هزار سال قبل) ساخته شدهاند و قبل از آن زندگی در چین بسیار ابتدایی بود است.
به علت خسته شدن نگارنده باقی مباحث موکول میشوند به آینده.
دمنوشت: اطلاعات فوق شنیداری کسب شدهاند و ممکن است ایراداتی داشته باشند. اگر ایرادی دیدید خوشحال میشود در کامنتدانی تذکر بدهید.
ميرزا علت عروسي هاي فراوان همان خرافاتي بودن چينيان محترم است. امسال بر طبق تقويم چيني سال سگ است كه گويا سال بسيار خوبي است براي ازدواج و بچه دار شدن ... يكي از دوستان چينيمان توصيه فراوان كردند به ما كه هر طور شده امسال شوهر پيدا كرده و فوراَ پروژه بچه را به راه كنيم!
كي مياي؟