برگشتیم. از چند ساعت بعد از بازگشت تا امروز یا خواب بودهام یا خوابآلود، در آن مملکت خواب بر ما حرام بود. تا آخر هم نفهمیدم چیست که به ما نساخته است خوابمان نمیبرد.
قبل از رفتن تقریباً هیچ تصویری از چین در ذهن نداشتم، مگر چند خط خبر اغلب سیاسی و اقتصادی لای روزنامه چقدر میتواند کمک کند؟ روزهای اول شباهتها بیشتر به چشمم میآمد و روزهای آخر تفاوتها. تمدن چین تمدنی است که بسیار دور از ما شکل گرفته است و در حقیقت تجربهی کاملاً متفاوتی از تکامل هستند. این خط سیر هم اشتراکاتش با ما قابل توجه است هم افتراقهایش. شاید بزرگترین اشتراک ما با آنها ضربه خوردن شهرنشینان از صحراگردان است، چین نیز مثل ایران هر از گاهی مورد تاخت و تاز قرار گرفته است و هر بار که ثباتی بر کشور حاکم بوده چنگیزخانی آمده و کوبیده و رفته. علیرغم تمام اینها بسیار مغرور بودهاند، از اینکه خود را مرکز دنیا میدانستهاند بگیرید تا افسانههایشان. اگر اشتراکمان در دیروز بوده است افتراقمان امروز است. آن مردم بیدار شدهاند، از صبح تا شب کار میکنند و کمتر کسی را میبینید بیکار گوشهای نشسته باشد، حتی گدایان هم سمجتر و حرافتر هستند. البته با وجود اینکه از لحاظ اقتصادی به سرعت پیشرفت میکنند از لحاظ فرهنگی نتوانستهاند با آن همگام شوند. در حقیقت زیرساخت فرهنگی برای آن پیشرفت اقتصادی حاضر نیست، شما هتلها یا بانکهای عظیم میبینید ولی چیزی به اسم خدمات وجود ندارد. در ظاهر به توریسم بسیار اهمیت میدهند ولی دریغ از یک نفر در مراکز خدمات توریستی که بتواند در حد معمول انگلیسی حرف بزند. آدمها در خیابان و اتوبوس و تئاتر بلند بلند حرف میزنند، تنه میزنند و یا زل میزنند به قیافهات. هر از گاهی بهخصوص در پکن احساس میکنی با گروهی روستایی طرف هستی. خودشان هم معترف این عقبماندگی فرهنگی هستند و امیدوارند ده پانزده سال بعد این ایراد را رفع کنند، هر چند من چندان خوشبین نیستم. آنجا با حضرتی که مبهوت پیشرفت چند سال اخیر چین شده بود بحث داشتم که برج ساختن فقط پول میخواهد، آنچه که آمریکا را ابرقدرت کرده است نه برجهایش که مدنیت است و چین از این مرحله بسیار فاصله دارد. نمیدانم شاید هم پول معجزه کند. به هر ترتیب سفر به شرق تجربهای بسیار متفاوت است از سفر غرب، شاید چون در غرب میدانید باید انتظار چه داشته باشید ولی از شرق چیز زیادی نمیدانیم.
در مورد خوردنیهای آنجا چیزی ننوشتم. من تقریباً هر چه که پیدا کردم چشیدم، بجز آن حشرات و جانورهای سرخکرده که هر چه کردم نشد خودم را راضی کنم آن عقربهای سیاه و درشت را بخورم، البته چندان هم پشیمان نیستم. غیر آن همهچیز خوردم، از دامپلینگهای جورواجور گرفته تا نودلهای پکنی و شانگهایی و غیره. روال این تورها اینطور است که آژانس ایرانی با یک آژانس چینی قرارداد میبندد و در حقیقت تور را آژانس چینی برگزار میکند. حین تور برخلاف روال مرسوم تورها، ناهار را نیز آنان برگزار میکنند و همیشه هم مهمان رستورانهای چینی میکنند و برای از دست ندادن ناهار مجانی هم که شده مینشینید میخورید. عرض شود بعد از امتحان کردن هر چه جلویم گذاشتند به این نتیجه کلی رسیدم در حالت کلی غذای چینی (در حالت تغییر داده نشدهاش، منظور آن چیزی که در ایران یا اروپا و آمریکا به عنوان غذای چینی ارایه داده میشود چندان ربطی به غذای چینی ندارد) زیاد با ذائقهی ما سازگار نیست و میشود برای مدتی سر کرد ولی هرگز نمیتوانم تصور کنم رژیم غذاییم فقط از غذای چینی باشد. بین رستورانهایی که بردند از همه بیشتر از یک رستوران سنتی مغولی در شانگهای خوشم آمد که یک کاسه میدادند دستتان میرفتید خودتان پرش میکردید از گوشت و مرغ خام و سبزیجات و غیره و سسی هم انتخاب میکردید (تند، سیردار یا هزار چیز مشکوک دیگر) و بعد کاسه را میبردید خدمت آشپز، او هم خالیش میکرد روی یک سینی بزرگ روی آتش میپخت و ماهرانه داخل کاسهی دیگری میریخت و پستان میداد و واقعاً ناهار دلچسب و فراموشنشدنیای بود. وعده بامزه دیگر ناهار در رستورانی در هوانگچو بود که همه غذاهایش شیرین بود، از ذرت آبپز گرفته تا گوشت و مرغ و هر چیز دیگری که فکرش را بکنید. کاشف به عمل آمد اصولاً در هوانگچو غذا را شیرین دوست دارند. این همه تلاش و کوشش در رستورانهای چینی یک نتیجه مهم داشت، کامل یاد گرفتم با این دو تا چوب چینیها غذا بخورم و حقیقتش را بخواهید از چنگال خیلی وقتها استفادهاش راحتتر و سریعتر است.
عکس و تکه فیلم و خرت و پرت زیاد دارم، باید همت کنم بگذارمشان اینجا، البته بیشتر از همت وقت لازم دارم. نمیدانم این یادداشتها به درد کسی خورد یا نه ولی حداقل برای خود من وسیلهای بود برای ثبت خاطرات سفر و یادداشت آنچه که دیدم. یادداشتهای چین در آرشیو موضوعی چین جمع و جور شدهاند.
دمنوشت: تآبا در وبلاگش راجع به خط چینی شروع کرده است به توضیح دادن. اگر علاقمندید نوشتههای این عاشق سینهچاک چین را از دست ندهید.
دمنوشت دوم: در مملکت چه خبر؟
خوش آمدی میرزا! (:
رسيدن بخير!
تا حالا اينهمه موتور و دوچرخه يه جا ديده بودي؟
هميشه به سفر، خوش باشي!
آقا حرف نداري به خدا! اين سفرنامه شرق خيلي عالي بود و حال داد. چين خيلي بيشتر از يه كشوره. چين و هند با هم نيمي از دنيا هستن. چه از نظر تعداد نفوس و زمين قابل كشت و چه از نظر فرهنگ و دين. خدا كنه لائوتزه بطلبه ما هم بريم و ببينيم. البته نه به صورت MP3 مثل شما!
شاد باشي
مرسی از این همه اطلاعاتی که در مورد سفر نوشتی. واقعا برام جالب بود. اگر عکس هم بزاری دیگه انگار خودمون هم رفتیم سفر
به به! چشم تهران روشن. دعا كن به همين زودي ها تشريف بياورم خدمت تان تا چشم ما هم روشن شود اعليحضرتا! آخرين امپراطور! آل لاه!
خوش حالم که از سفر لذت بردید ... و خوش حال تر که بر گشتید ....
چقدر همه دوستت دارند...جايت خالي بود...هم خودت...هم صدايت
خوش آمدي هرچند كه ميدونم اصلا دلت هواي وطن و اين چيزا رو نكرده بود...اون رستوران سنتي مغولي كه ازش نوشتي حسابي دلمون رو آب انداخت حتي واسه رفتن به همين رستوران هم كشده تصميم گرفتم برم چين!!!خواستم برم حتما ازت آدرس اون رستوران رو ميگيرم.
اما بدم نيست يه شعبه از اين رستوران تو تهران بزنيما!!!
مملكت هم خبري نسيت امن و امان و پديده هزاره سوم همچنان ميتازد!!!
فرموده بوديد چيني ها ملت چندان با هوشي نيستند. يك نگاهي به اين بكنيد بد نيست: http://www.newyorker.com/printables/fact/060828fa_fact2
سلام
سفرنامه جالبی بود استفاده کردم
دستت درد نکنه.
سلام . فكر مي كنم خيلي دير به اين پستات رسيدم .. مهم نيست .. چون فقط ميخواستم بگم كوفتت بشه!!
يه وقت فكر نكني حسودما!! نه!!! اصلا!!! فقط راستشُ گفتم! درست شنيدي كوفتت بشه!
اميدوارم ناراحتت نكرده باشم !
آقا به مملکت گل و بلبل خوش اومدی
اطلاعات واقعاً ناب و محشری از چین گرفتیم ... می دونی که اطلاعات چقدره قیمتش توی دنیای امروز؟!
بگذریم
ولی ای کاش عقرب هم میخوردی تا ببینیم چه مزه اییه
بعد یعنی چی که با مزاج ما جور در نمیاد؟! این یه تیکه رو یخورده بیشتر توضیح بده...
مملکت هم نه امنه و نه امان ... مثل همیشه منتظر حمله ی مغولائیم و دفاع!!