عطر خاطره
ناگهان نم باران توی هوا. بهار. او چشمانش را میبندد و با چشمان بسته به زمانی باز میگردد که آن بو را میشنید. بوی امید، خلاء، در تپهی نزدیک مدرسه که از رنگ قاصدکها پوشیده شده بود.
دیوید هازال، مجموعهی کوتاهترین داستان، گردآوری توسط استنلی بابین، برگردان مهران رضایی، نشر سالی
شانسی اینجا رو پیدا کردم
مطالب کوتاه و پرمفهوم است
موفق باشی
سلام
از اسم وبلاگ به اين جا كشيده شدم و بدون اينكه بخوام صفحه يك نفس تا آخر رفتم . نمي گم خوبه نمي گم بده . اما تا حالا هيچ جا اين طوري مات نمونده بودم .