الان باکو هستم. لندن حال و حوصله نداشتم بروم کافینتی پیدا کنم و در هتل هم چنان رقمی مطالبه میکردند که حداکثر به ایمیل چک کردن میرسیدم. بهجایش روی کاغذها نوشتم که بعدا بگذارمشان اینجا، حالا که کافینتی به کمی کمتر از یک مانات پیدا کردهام، میبینم کاغذها را جا گذاشتهام.
از باکو هنوز چیزی ندیدهام. جز باد بسیار شدیدی که کلاه که سهل است، خود آدم را هم با خود میبرد. ولی سبیل زیاد دیدهام، و دست دادنهای محکم.
ما منتظر نوشته هاي روي كاغذ مي مانيم!
بازتاب مطلب تو در خبرگزاري هنر
http://www.artnewsagency.com/main/archive/2007/03/post_3636.php
هووم پس چه عکسایی قراره بگیرین و نشون ما هم بدین..
چه علاقه عجيبي به وبلاگهاي تعطيل و نيمه تعطيل داري؟ منم مدتها وبلاگ پيمان و افكار خصوصي رو ميخوندم. هنوزم لينكش كنار سايتمه. در ضمن. عيدت هم مبارك!
باکو را دیده ام. تعریفی زیاد دارد.
ميرزا با دست نوشته هايت خيلي حال كردم
دست مريزاد
پرنده گفت که دیگر میخواهد پرواز کند گفت که دیگر بالهایش خسته است و نای بال بال زدن ندارد
پس بهتره مواظب باشي اين باد عزيز كلاه يكي از اين سيبيلوها رو روي سرت نذاره!