همهجور کافینت و ویندوز دیده بودم الا روسی. مثل یونان مجبوری همهچیز را از حفظ پیدا کنی. هتلی که آمدهایم جایی است در حاشیه شهر و وقتی برای اولین بار از هتل بیرون آمدیم خیلی تو ذوقمان خورد. یکجایی به نظر میآمد در حد یک شهر بینراهی بزرگ. دیروز مرکز شهر رفتیم و معلوم شد مرکز شهر واقعا زیباست، معماریش بیشتر اروپایی یا دقیقتر شبیه به معماری روسی است. ولی متاسفانه محدود به همان مرکز شهر است و بقیه شهر واقعا جالب نیست.
در همان وسط شهر جایی دارند به اسم «شهر قدیم» که باکوی قدیم است و دیوار دارد و کاخ دارد و غیره. مهمترین بنای تاریخی این شهر کاخ شروانشاهان است از ششصد سال قبل که کاخ دارد و حمامی و مسجدی و حوضی. چندین کاروانسرا دارند که امروز بعضیشان تبدیل به رستوران همراه با ساز و نوا شدهاند. برجی دارند به نام «قلعه دختر» که به حمدالله به تعداد ساکنین باکو در موردش روایت هست. از این که دختری از کین پدرش خود را از بالایش زمین انداخته است، چرا که پدر اجازه وصلت با عاشقش را نداده تا برعکسش که پسر خود را پایین انداخته، تا آنکه به عشق دختری بنا شده تا حتی اینکه ساخته شده تا زنان در زمان جنگ بتوانند از دست دشمن در امان باشند. گویا قسمت پایین برج مال حدود دو هزار و پانصد سال قبل است و زمانی آتشکده زرتشتیان بوده است.
گفته بودند قبرستان زیبایی دارد، قبرستان مشاهیرشان زیبا بود. کمیتهای در مجلس دارند که تصویب میکند چه کسانی در آنجا دفن شوند و روی قبر هر کس مجسمهای که بسیار زیبا تراشیده شدهاند. از رشید بهبوداف تا بسیار نویسندهها و شعرا و هنرپیشهها که من نمیشناحتم ولی ابوی جلوی قبر هر کدام میایستاد میگفت ایبابا این فلانی بود. آنجا قبر سید جعفر پیشهوری و معاونش نیز بود و باکوییها قهرمان میشناسندش.
در مورد پیشهوری و در کل تاریخ آذربایجان بین ما (آذربایجان ایران) و باکوییها اختلاف نظر بسیار شدیدی وجود دارد. اینها به طرز مضحکی در تاریخ خواندهاند که آذربایجان ایران توسط روسها در جنگ به ایران داده شده است و در حقیقت این ما هستیم از آنها جدا شدهایم و ما باید به آنها بپیوندیم، نه آنها به ما. در مورد پیشهوری هم وضع به همین منوال است. پیشهوری در آذربایجان ایران چندان محبوب نیست و عموما با نفرت از او یاد میکنند (منظورم تندروها نیست، عامه مردم است) چون به روایت کسانی که آن روزها را دیدهاند دولت چندان سالمی نداشته است و امینت نبوده و کشتند و چاپیدند و چه و چه. باکوئیان فکر میکنند او یک وطنپرست بوده (که البته بوده) که میخواسته آذربایجان را مستقل کند و رضاشاه او را شکست داده است (نمیگویند او به پشتیبانی روسها آمد و با همانها رفت) و جالب اینکه اینجا هم مانند ایران معتقدند مرگ او یکسال بعد از خروجش از ایران به دستور استالین بوده. خلاصه ما هنوز مشغول تصحیح تاریخ معاصر این ملت هستیم.
سر هر چهارراه عکسی از علیاف پدر (حیدر) زدهاند و هر از گاهی از نخستوزیر مادامالعمر فعلی علیاف پسر (الهام)، با چنان ژستهای ژرفاندیشی که انگار طرف فیلسوفی چیزی بوده است. تالاری در شهر بوده است به نام تالار لنین، امروز اسمش تالار حیدر علیاف است. میشود گفت تمام مظاهر یک کشور دیکتاتوری را دارند.
اصولا آذربایجانیهای ایران باکو بیشتر برای شبنشینیهایش میآیند. اینجا ما همراه حدود بیست سی نفر از دوستان گرمابه و گلستان ابوی و والده گرامی هستیم و هر شب رستورانی و ودکایی و آوازی و خلاصه خوشیم، البته رستوران نه به معنای معمول، میز را با انواع مزه پر میکنند و به عنوان شام تکههای کباب سرو میکنند، یعنی هدف خوردن نیست، نوشیدن و گوش سپردن است. دیشب بانویی برایمان خواند و مجلس گرداند به نام مانانا که گویا مشهورترین خواننده مد روز این حوالی است و ما هم شدید وحدت کردیم با این شایعه. به هر حال جای شبنشینان و ساز و آواز دوستان خالی.
از نظر شخصيت شناسي چي ميرزا!تآذري هاي اينجاو اونجاچه فرقي دارن؟
خوش بگذره عمو! ماكه داريم از اين گزارشاتتان حال در ميكنيم . اهر با باكو چندان فاصله اي ندارد ! ولي وقتمان اجابت نميكند . سرفراز بمانيد و شادمان
خوشحالم كه به قبرستان باكو سر زذي. تعريفش رو خيلي شنيدم. كاش روزي منم اونجا رو ببينم. حالا دل منم ودكا ميخاد!!!!!!
جالب بود برام ، دوست داشتم چیزهایی ببینم درباره ی آذربایجان ، خواندم اما انگار دیده ام!
میرزا... تعریف بی عکس چیزی رو نشون نمیده ، حالا تو هی بنویس.