«...انسان متجدد – یا اجازه بدهید باز بگوییم، انسان دم حاضر – کمتر یافت می‌شود. افراد انگشت‌شماری به‌حق این شهرت را دارند، چرا که این‌ها می‌باید بی‌اندازه هشیار باشند. صددرصد به حال تعلق داشتن یعنی کاملاً از وجود انسانی خویش خبر داشتن، و این نیازمند حداکثر هوشیاری ژرف و گشترده، و حداقل ناهشیاری است. باید این را به روشتی فهمید که صرف زیستن در حال انسان را متجدد نمی‌کند، چون اگر چنین بود همه‌ی کسانی که فعلاً زنده‌اند متجدد بودند، متجدد تنها آن کس است که از حال کاملاً آگاه است.
هر که را به حق بتوان متجدد خواند حتماً تنهاست. و تنهایی‌اش ضروری و همیشگی است. زیرا که هر گام او به سوی هشیاری برتر از حال، وی را بیشتر و بیشتر از رمز و راز مشارکت آغازین با توده‌ی خلق – از فرو رفتن در ناآگاهی عام – دور می‌اندازد.
فقط کسی که در حال به‌سر می‌برد متجدد به معنای موردنظر ماست، تنها او هشیاری امروزی دارد، و تنها او می‌فهمد که شیوه‌های زندگی متناسب سطوح گذشته راهش را سد می‌کند. ارزش‌ها و تلاش‌های جهان‌های پیشین دیگر علاقه‌ی او را، جز از نظر تاریخی، برنمی‌انگیزد. پس او به‌مفهوم واقعی غیر تاریخی شده است و خود را با توده‌ی خلق که یکسره در چارچوب سنت زندگی می‌کند بیگانه کرده است. در حقیقت، هنگامی می‌توان او را کاملاً متجدد خواند که به انتهای لبه‌ی جهان برود، همه‌ی چیزهای منسوخ و فرتوت را پشت سر نهد و دریابد که در برابر نوعی خلأ ایستاده است که هر چیز ممکن است از آن برآید...»
کارل گوستاو یونگ، انسان متجدد در جستجوی روح


نظرات:

يونگ را دوست ميدارم و نظرياتش را به ديده احترام مينگرم. متني هم كه گذاشتي جالب بود. به هر حال تين هم نظري بود و تعريفي نسبت به انسان متجدد؛ كه از خواندنش لذت بردم. ممنون رفيق.


فرق متجدد با روشنفكر و روشنفكر نما در چيه؟


بيشتر از اين جهت براي من جالب بود که شباهت داشت به نوشتار هاي پست مدرني. تنها چيزي که برام سواله اينه که انسان متجدد چه رابطه اي با آن آينده اي خواهد داشت که قهرا آمدني است اگر هم ما ماندني نباشيم. من از خودم نظر نمي دم که اگر حال رو کامل درک کنيم آينده را هم خواهيم داشت. من مي گويم مطمئن ام چنين آدمي به همان دليل که مجزا شده از توده خلق است، ديدش تفاوت خواهد داشت. کما اينکه من او را روشنگر هم ميدانم.


مادربزرگ!
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی
بسته بودی به بازوی من!


دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت

من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم

از حسین پناهی

همه از دست رفتیم در این تجدد پا در هوا!


سياه شدي ، سياه ...


ميرزا جان ميبينم داري مياي تو خط بسيار لذت بردم
مثل اينكه خودت هم داري متجدد ميشي؟!


من شخصا كلي آدم اعم از پسر و دختر مي شناسم كه ادعاي هنرمندي مي كننء هنرشون هم خلاصه شده در روز خوابيدن و شب بيدار موندن و قهوه خوردن و احتمالا چند خطي چرت و پرت نوشتن كه واي به حالت اگر بخواي نقدش كني!! براي همين از بچگي با اين تعريفهاي بي در و پيكري كه يك عده آدم را با نشانه هائي كه في نفسه داراي ارزش خوب يا بد نيستن از بقيه مجزا ميكنه و ارزشمند مي كنتشون مشكل دارم .


جان ممد! اون قالب قبلیت باحالتر بود به مولا! خدا وکیل حسش نمیاد نوشته هاتو با این قالب تناول کنم!


و آن وقت من و جناب کارل عاشق آدم‌هایی هستیم که می‌روند کافی‌شاپ تجمع می‌کنند و درباره‌ی رابطه‌ی آدمِ تنها با سنت‌های قدیم صحبت می‌کنند. (;


چيزي فراتر از يك پست مينيمال.واژههاي رها شده از زندان ديگري بزرگ. تبريك.


با اين كه بخش خوب و خواندنی‌ای دست‌چین کرده بودی که ترجمه‌اش هم خوب بود، گمان‌ام از همین جا می‌توان یکی از گندوکثافت‌های زبان فارسی را دید که البتّه انتقادم به تو نیست؛ منظورم مترجمانی اند که پافشاری می‌کنند به‌جای «مدرن» بگویند «متجدّد». حال آن‌که واژه‌ی متجدّد در کاربرد فارسی‌اش -و همین‌طور کاربرد عربی‌اش- به نو بودن و جدید بودن اشاره می‌کند و نگاه‌اش بیش‌تر به آینده است؛ امّا کلمه‌ی مدرن در زبان‌های اروپایی -که اگر اشتباه نکنم از ریشه‌ای یونانی‌ست،«modus» به گمان‌ام- اصلاً معنی «اکنون» و «حالا» دارد و «زمان جاری». و خب همه می‌توانیم به این فکر کنیم که چه‌قدر بهتر می‌توانستیم بفهمیم مدرنیته را حتّا با این تغییر کوچک در کاربرد واژه‌ای؛ و این‌که احتمالاً چه‌قدر این متن هم زیباتر و فهم‌شدنی‌تر می‌بود با کاربرد «انسان مدرن» به‌جای «انسان متجدّد».

از این‌ها گذشته، فکر می‌کنم این «انسان مدرن» یونگی را هم نمی‌توان در این زمین خاکی سراغ گرفت؛ که، نشدنی‌ست گریختن از چنگ آن‌چه درظاهر گذشته است، امّا همیشه هست و تارعنکبوت‌اش هی بیش‌تر می‌تند خود را.



صفحه‌ی اول