چیزی در جبیم هست
البته یک چیز نیست
چند چیز است
شبیه بقیه چیزهاست
ولی دقیقا شبیه هیچ‌چیز نیست
چشم دارد، گوش دارد
و همه‌چیز را بین آدم‌ها تقسیم می‌کند
یک چیز زنده نیست
ولی اگر غذا بدهید، بزرگ می‌شود
می‌تواند آدم‌ها را جمع کند
می‌تواند جمعیت را ساکت کند
می‌تواند هزار حرف بزند
ولی صدایی ندارد
می‌تواند جاها را برایت پیدا کند
تا تو بتوانی با خیال راحت گم شوی
می‌گذارد دیگران احساس کنند
چند لحظه قبل چه حس کرده‌ای
چیزی در جیبم هست
[+]


نظرات:

ای بابا
با این پسته هر چی چیز بی ناموسی بود به ذهن من اومد !
شرمنده ام اما خوب چبه اون چیزی که تو جیبتونه؟


آها
گوشی تلفن بود؟
اینجا وضع اینترنت خرابه
یو تیوب رو به این راحتی ها نمیشه دید !


اون موقع ها يه چيزي داشتم به اسم داينو! كه ميذاشتم توي جيبم. زنده بود. بايد بهش غذا ميدادم. ازش مواظبت ميكردم!
يه چيز كامپيوتري بود
ولي زنده بود!


از 3 سالگي تا 12 سالگي يه خرس داشتم كه دقيقا همين جوري بود!بعد نميدونم چرا ديگه زبونش رو نفهميدم):


چی هست حالا جناب میرزا؟!
خوبه که صدا نداره و این همه کار انجام میده و ادعا نداره!!


سلام. ممنون که به وبلاگم سر زديد. زيبا بود.


يادش بخير شعرمنيار مهربانم دانا و خوش زبانم...


تا پيش از ديدن ويدئو، من را ياد خدا انداخته بود!
و این، احتمالاً به این دلیل است که n95 خیلی خداست!


پول!!!


سلام

من چند وقت پیش حدود 6 ماه پیش با وبلاگت و خودت دورا دور آشنا شدم

اما علت علاقه مندی و پی گیری من خوندن یکی از کتابهای مترو بود

که توی تهران از طرف سازمان فرهنگی هنری شهرداری چاپ میشه

و پی بردم که اونجا یکی از داستانهای شماچاپ شده

خوب این دلیل پی گیری من نبود

بلکه وقتی اومدم و نوشته هات رو خوندم

یه جور سبک کافکائی و یکمی هم سبک ریچارد براتیگان برام تداعی شد

خیلی وقت بود نوشته خوبی نخونده بودم

امیدوارم ادامه بدی


و غذای روح های ما چند وقتی است ته کشیده ای دوست

کمی تفکر کن و کمی هم تراوش

روحمان گرسنه است

-------------
میرزا: کتابهای مترو؟ چه جالب. نمی دانستم.



صفحه‌ی اول