اگر من اصرار داشتم توریست بمانم اینها خیال ندارند اجازه بدهند. آنقدر که برای دو خط ثبتنام امضا و فرم و دنگ فنگ دارند، آفتابه لگن صد دست. باز هوس کردم گزارش هوا بدهم. امروز هوا صبح بادی، ظهر آفتابی، عصر ابری. یعنی صبح قایم لای کاپشن، ظهر تپانده در کیف، عصر عصبانی که مسخره کردی ما را؟ من باب برخی مسایل تشریف برده بودیم وسط شهر و کاشف به آمد اینها هم برج و این مسایل دارند. مسخره اینکه خیلی جا خوردم، انگار انتظار داشتم همهجا مثل محلهی ما باید فوقش دو طبقه باشد.
این قضیه تکثر فرهنگی و مشابهات که هست امروز بر من چنان روشن شد که گمانم دیگر خاموش نشوم. یعنی قضیه این است که نشسته بودیم در لابی دانشگاه (نمیدانم جز لابی چی میشود اسمش را گذاشت) و طبعا اول هفته اینها هم هست و آنقدر قیافههای رنگارنگ و بیربط و باربط مشاهده شد که سیر شدیم، هموطنهای عزیز هم که چه دختر چه پسر از هزار کیلومتری قابل تشخیص هستند به حمدالله، یعنی یک ملیت این همه مقاوم میتواند باشد؟ کل روز را به تأیید مشاهدات یکساله مریم بانو که دیروز تعریف کردند گذراندیم. این ملت زیاد جدی نگرفتهاند زندگی را. اصلا تیپ کار کردن تا سر حد مرگ ندارند. خوشند خلاصه. شهر سکوت نمیفهمد. یکشنبه شب همانقدر شلوغ است که جمعه عصر. با تلویزیون درگیریم. کانالها یک در میان جماعتی را نشان میدهند برای یک خربزه شیرجه میزنند در شکم هم و یک کتککاریای. اخبار هم که به درد خودشان میخورد و اگر در این چند دنیا کن فیکون شده باشد من غافل. البته اگر شد هم بگذار بشود. گمانم این شک ما در انتخاب کامپیوتر آخرسر به خرید یک چرتکه بیانجامد، خیر پیش. یک مدت پیش به سرم زد بشوم همایون خیری شعبهی کانادا، دیدم از من برنمیآید. فعلا غرغر میکنم.
آنجا که شما نشسته اید- لابی را عرض می کنم - خود وطن است. آنقدر که گاهی فکر می کنی شاید داری مثلا لاله زار را نگاه می کنی. هموطنان هم , هم مقاومند و هم پوستشان کلفت هست. حالا بقیه چشمه ها را هم کم کم می بینی : دی
یک فروند دمپایی ابری آبادانی از این لا انگشتی ها اگر تدبیر کرده بودی حسابی برنامه های خوبی داشتید و عصر ها میتوانستید دو سه کورس مسیر پیمایی کنید و از این بد مزاجی سر بلند بیرون بیایی . فی الحال به فکر اون کامپیوتر باشی بهتر است که دوباره پشت سر هم ، منظم و لا ینقطع بنویسی برایمان / همین
yek seri hurufi ke type mikoni inja moraba neshun mide
به خدمتت عارضم از من مي شنوي اپل مكينتاش بهترين انتخاب است. تازه برنامه هم كم دارد . براي آدمي مثل تو كه هزارتا برنامه مي خواهد خيلي مقرون به صرفه است. عقده هاي خودم را مي گويم كه لا اقل گفته باشم. مواظب واشر شير دماغت باش حه مه.
میرزای گرامی، من یک عادتی دارم که نسبت به کارهای نیکی که انجام ندادهام دچار دژاووی عمیق میشوم. الان هم فکر میکردم که چند روز پیش برای شما یک کامنت غرای نیمصفحهای برایت گذاشتهام و بعد از کلی دستافشانی و پایکوبانی بابت رفتنت، توشهات را هم پر از نصیحتهای پدربزرگانهی کلیلهدمنهای کردم و در خاتمه آجیل مشگلگشا در جیب شلوارت. امروز که اومدم ببینم آیا جواب شایستهای به آن دادهای یا نه. که مسلما خبری نبود. دیگه خود دانی برادر.
اس M اس ی برام آمد تقدیمت میکنم به مثابه آش پشت پا .
مي نويسم« دي دار »
تو اگر بي من و دلتنگ مني
تك به تك فاصله ها را بردار
این حس مسخره کرده ای مارا...با یک نگاه چپ و اخمو به آسمان و غر غر زیر لب...
اصلا دلم نمی خواد این پست های گزارشی تمام شه وقتی به آخرش می رسم ناراحت می شم :دی
ای بابا شما هم رفتید... سفر بخیر میرزا
قربانت شوم دلمان برایتان شده است قد یک دانه انار، عکس رادیوی پدربزرگتان را هم زده ایم بالای سرمان چپ و راست یاد شما یار سفر کرده میافتیم
تلفون را زحمت مکگشید ایمیل کنید؟
بدتر از همه اینکه ایمیلت را پیدا نمیکنم باورت میشود؟
راستی تو با خودت آفتابه هم بردی؟
بسي مسرور شديم كه آپ فرموديد
بله آنجا از اين خبر ها نيست كه بيكار بشوي بروي دكه هاي مطبوعاتش را بشماري
اگر اين كار را بكني معلوم مي شود كه اين خصلت خاص ايراني علاف بازي در تو بسيار بسيار مزمن است و درمان هم ندارد
در ضمن مي گويم چرتكه هم نخر ، حساب دخل و خرجت را ذهني انجام بده كه محاسباتت قوي بشود
تازه فكر كنم آنجا چرتكه به عنوان جنس عتيقه گران تر از كامپيوتر باشد ، طفلي ها بازار تهران كه ندارند !
che khob k neveshtid!poste akhare gabl az safar game ajibi bar delam neshande bood