یکی از هزار قیم یک کتابچه داد بهم. کتابچه‌ی توریستی مونترال. انگار گم‌شده‌ام را پیدا کردم. آنقدر پافشاری می‌کنم که این‌ها از رو بروند و قبول کنند من یک مسافر هستم. از روزی که از خانه بیرون آمدم به خودم قول دادم بی‌وطن باشم، همیشه مسافر. امروز به این نتیجه رسیدم اینجا جان می‌دهد برای عکاسی. یعنی این وجه اروپایی قضیه خروار خروار سوژه می‌دهد، زاویه می‌دهد. البته کو تا خوب شدن این سرماخوردگی. آقای آفتاب‌گرفته همیشه می‌گوید شهرهای آن‌طرف (حالا این‌طرف) رنگ زیاد دارند برای عکاسی.
یک هم‌خانه‌ای دارم آنجل، خودم و خیلی‌ها هم همین صدایش می‌کنیم. دوست هفت هشت ساله‌ام است و با هم آمده‌ایم. دست به آشپزی‌اش هم هزار بار بهتر از من است و مهم‌تر اینکه حوصله دارد. خلاصه از حیث این مسایل بسیار خوش می‌گذرد فقط ایرادش این است که هی می‌فرستدم خرید، من هم هی جاخالی می‌دهم. امروز گفتند ساختمان اصلی ناهار مفتی می‌دهند. رفتیم صد نفر صف بودند و نیم ساعتی سبز شدیم تا ناهار خوردیم. یکی از همین قیم‌ها هر روز ناهار مفتی می‌دهد. بسیار عالی ولی فقط سبزیجات بود. دیروز هم ناهار یک جایی سبزیجات گیرم آمد. گمانم تا چند روز شروع به بع‌بع کردن کنم. درست موضوع این ماه هزارتو گوسفند است ولی به این‌ها چه؟ به هر حال مفت باشد کوفت باشد.


نظرات:

فوق العاده اس :دی


وجترین ها از نزدیک مثل گوسفند ها هستند یعنی ؟


بابا تو فرنگ و گفتن مفت باشد کوفت باشد؟
من فکر می کردم تو همین دانشگاه های وطنی خودمون ماها رو دور از جون گوسفند حساب می کنن؟
امیدوار شدیم ولله.
خوش باش میرزا.


dear friend, welcome to Canada, your 2nd home, your postings are amazing, smooth and interesting


خوبه که خوبی


می بینم داره بهت خوش می گذره ها :دی


ببین آنجا یک نفر به من گفت زیر یک درخت بزرگ که جلوی یک خانه کوچک در انتهای یک خیابان معمولی، سبز شده است، یک گنج مدفون است. من گفتم یکی از آشناها را که آن طرف آمد می‌فرستم سراغش.
یک سری آنجا بزن. اگر گنجی بود که نصف نصف. اگر گنجی در کار نبود که نصف نصف کنیم یک سوغاتی خوب برایم بگیر موقع برگشت یا با پست بفرست که حالم جا بیاید. فقط یادت باشد من تو را در گنجم نصف نصف سهیم کردم. مردانگی کن و یک سوغات خوب بگیر برایم.
قربانت
پوریا عالمی
(نشانی را نداری ایمیل بزن!)
و البته این یعنی که ایام بر کام. یادم رفت بگویم!


http://smto.ir/post-323.aspx
می دانم که سخت مشغولی. اما هرچه دورتر از ایران باشی به این بازی لایق تری.
دیگر بازی، بازی وطن نیست. اینبار باید به مدد جنگ افروزان وطنی و نابخردان غیر وطنی از جنگ بگوییم. شاید که مفید افتد.
خوشحال می شوم اگر دعوتم را بپذیری. البته پوزش و تشکر


گرم باشی میرزا! مثل نوشته هایت!


آره &میرزا .ولیخوشحالم دارم پیشرفت میکنم.

از نظرات خوبت ممنون.


میگن پاسبان مجانی دیدی باهاش برو کلانتری!



صفحه‌ی اول