آنیتا از گل رز خوشش میآید ولی شعر زیاد نمیخواند. وقتی از خیابان رد میشود بیشتر فکرش به رنگ نمای ساختمان روبرویی است تا ماشینها. کسی ندیده است شلوار بپوشد؛ دامن دوست دارد، کوتاه، بلند، تیره، روشن. از اینکه بعد از هر گردگیری سرفه کند خوشش میآید ولی باز هم سالی ماهی یکبار گردگیری میکند. عادت دارد وقت فکر کردن انگشت اشارهاش را بگذارد گوشهی لبش، حتی اگر رژ قرمز زده باشد. فیلم رمانتیک کمدی هم زیاد نگاه میکند، برایشان زیاد اشک میریزد و خب خوبیاش این است که آخرش همهچیز خوب تمام میشود. به مسؤول ساختمانشان که یک آقای خیلی چاقی است هر روز سلام میکند و خیلی دوست دارد پیادهروها را سوتزنان رد کند ولی درست و حسابی سوت زدن بلد نیست. حتماً حدس زدهای کتاب زیاد میخواند. بهار و تابستان داستان کوتاه میخواند و پاییز و زمستان رمان بلند. آدمها را دوست دارد، دوست دارد پای صحبتشان بنشیند و ساعتها روزمرگیهایشان را گوش کند. آخر آنیتا آدمها را میفهمد. برای همین وقتی ایرما گفت سرش را روی فرمان گذاشته و ساکت مانده او هم ساکت ماند.
گفته بودیم میرزاجان چه همه این فونت این جا را دوست داریم که این جوری تراش خورده و لاغر و پر کرشمه است و در عین حال، به شدت میرزایی؟
آقا من با کامنت اول خیلی حال کردم :))))
" خوبه میرزا ادامه بده "
هوای دلم غمین می شود گاهی.
كمي ياد اميلي پولن افتادم و روزهاي زندگي خودم البته كه به همه سلام مي كردم و با آن دامن بلند سبز همه جا ميرفتم ، و به حرف هاي همه گوش ميدادم ولي به عقلم نمي رسيد كه مي شود رمان بلند رابراي زمستان گذاشت آخر مثل خود زمستان دير مي گذرد ، حالا اين آنيتا از يك فيلم يا كتاب يا ساختمان روبه رو در آمده نمي دانم ولي از آن هايي بود كه دوست داشتم با هاش دوست بشوم و عصرها بستني بخوريم !
باور کن یاد خودم افتادم
خوبه....."نوشتن همین و تمام"
جیب هایم پر از شب است.....
وقت که پیدا می کنم آرشیوت را می خوانم ! این آنیتا هایت شعرگونه اند و لطیف !انگار از یک زن اثیری حرف می زنی یاد صادق خان هدایت بخیر!فقط فرقش در مکان ماجراست زن اثیری تو در دنیای مدرن است و زن اثیری او از نقش یک قلم دان در شرق زاده شده اووووه کوندرا هم این لحظه ها را خوب می نویسد زن جاودانگی اش از یک کرشمه زاده می شود ! چه جالب !
🌹
خوبه میرزا ادامه بده