مانتوی بلند سرمهای تنش است، باد موهایش را به هم ریخته است. بدو بدو وارد کافه میشود و مثل همیشه حواسش میرود به چیزهایی که نمیداند چی هستند و به آقای قدبلندی تنه میزند. هیچ به روی خودش نمیآورد میرود یک گوشه مینشینند و سعی میکند ندید موهایش را مرتب کند. خب قهوه سفارش نداده. بلند میشود برود دم پیشخوان شال دختر چشمش را میگیرد، دختر توی تابلو بالای سر یک خانمی نشسته است دارد گریه میکند، میخورد باز به یکی. دلخور با قهوه برمیگردد. روی میز با انگشت مینویسد آنیتا. بعد فکر میکند اصلاً باید همیشه نیمه پر لیوان را دید، حتی اگر لیوان خالی خالی باشد. بعد باز هم خیالش میرود برای خودش تا قهوهاش یخ کند.
دلم خواست باد موهامو به هم بریزه ....
به همین سادگی به خدا ...
هیچ نیمه ی پری وجود نداره.....و یا حتی هیچ لیوانی..... این روزا هیچ کس فرق ترک و فرانسه و اسپرسو رو نمیدونه...... اینطور نیست ایا؟
سلام وب جالبی دارین...خیلی زیبا و ساده است ..خوشحال میشم پیش منم بیایید
چه طوری میرزا ! خوبی ؟>
زندگیه دیگه . زندگی . واژه عجیبیه . عجیب
یا حق
آنیتا کیه؟ یا چیه؟ خوشحال میشم به ما هم سر بزنی
mirza
livanhaye kamel por chi?
سلام
اجازه دارم سايت شما را در وبلاگم اضافه كنم ؟
اگر اجازه داشتم خوشحال مي شوم در وبلاگم پيامي از شما در اين مورد داشته باشم . ادب حكم مي كند در اين موارد ابتدا اجازه گرفت .
آنفدر به نیمه لیوان اندیشیده ایم که خود لیوان را از یاد برده ایم...
چه خوبه که تازگیها از آنیتا بیشتر مینویسید.
ميرزا خوب است كه يك گوشه ميشيني و حسابي زير نظرش مي گيري ، ديدي كم كم دارد خودش را بيشتر به تو نشان مي دهد
شرط مي بندم قهوه را شيرين مي خورد ولي هميشه سرد
دوست دارم فکر کنم که پوتینهای کهنه و خاکی با بندهای باز به پا دارد و موهایش را هم مدتهاست رنگ نکرده و ریشهی قهوهای موها زده بیرون.