صبح اولین دانه‌های برف را دیدم. یعنی اول یکی‌شان روی بینی‌ام نشست و بعد دیدم‌شان آرام آرام. کمی باریدند و بعد به همان سرعت که پیداشان شده بودند گم شدند. چند روز است همین نزدیکی یک کبابخانه‌ی ترکی پیدا کردم. بساطی دارند درست کنار شیشه‌ی پیاده‌رو که خانمی می‌نشیند نان بورک و لاهماجون را باز می‌کند روی سینی و می‌پزد و ادویه و باقی‌اش را می‌زند و گردش می‌کند که بیاید روی میزم. عاشق غذاهای خانگی‌شان شده‌ام. با ذوق به ترکی حرف زدن او و بقیه آدم‌های آنجا گوش می‌کنم که از روزمرگی‌هایشان می‌گویند برای هم سر ظهر که من می‌روم و خلوت است. می‌ایستم بعد از حساب و کتاب باهاشان حرف می‌زنم که چه دوست دارم ترکی استانبولی را و آن‌ها هم باور نمی‌کنند هیچ‌وقت ترکیه زندگی نکرده‌ام و می‌گویم آرزویم است چند سالی بمانم استانبول. امروز ظهر هوس کرده بودم به ترکی آن‌ها بنویسم. بعد از ظهر کتابم را برمی‌دارم می‌روم کافه‌ی روبرو دانشکده و نمی‌دانم چرا از همان روز اول قهوه‌ام را در ماگ‌های رنگارنگ می‌دهند بهم، به جای آن لیوان‌های پلاستیکی مسخره‌ی معمول. دارم دن آرام می‌خوانم، به ترجمه شاملو. چند سال قبل دست گرفته بودم بخوانم سر پنجاه صفحه کنار گذاشته بودم که شاید آن‌قدر حوصله نداشتم. حالا هر صفحه را با لذت می‌گذرانم که چه وصف کرده نویسنده و چه اعجازی دارد نثر شاملو و برایم فرق نمی‌کند آن‌چه لذت‌بخش است کار شولوخوف است یا شاملو. تنهایی کمی خسته‌ام کرده است، آدم‌ها هستند دور و اطراف برای حرف زدن از هوا و سرما، خودت منظورم را می‌دانی که چه خسته کرده است. به نظرم این صفحه‌ی سیاه و سفید دارد فرق می‌کند. دیگر از روزمرگی فراری نیستم. بالاخره باید روزمرگی‌هایت را بگویی، اگر دوست نداری به کسی بگویی پخش‌شان می‌کنی لای سطرهای نوشته‌ات.


نظرات:

میرزا من ترجمه شاملو را گرفته بودم اما دیدم که تمام ترجمه از شاملو نیست تحقیق کنی متوجه میشوی درست میگویم.من این ترجمه را با ترجمه ب.اذین عوض کردم که حرف نداشت.
--------------
میرزا: تا آنجا که از سخن ناشر می شود فهمید تمام ترجمه از شاملوست. اگر نبود می نوشتند ادامه از او نبود. نشر مازیار گمانم بی اطلاع چنین کاری نکند.


به منم می گفتن چند ساله اونجا زندگی می کنم!! // منم دیشب هوس بالیک اکمک هاشونو کرده بودم.


یاد کبابخانه ی "استامبول" نزدیک دانشگاه افتادم و ترانه های ترکی زیبای ظهر و به قول تو "لاهماجون" اش و "دونر کباب" و "اسکندرکباب" های بی نظیر و دلسترهاش توی گیلاس های اشانتیون کارخانه ی "افس"!
حیف که درش را آرام بسته اند مدتهاست/
...
وسوسه م کردی میرزا!
بعد سه سال "دن آرام" ترجمه ی شاملوی البته از روی برگردان فرانسوی "آنتوان وی تز" نشر مازیار چاپ هشتادوسه را از لای کتابها بیرون کشیده ام ، همین حلالا روی میز است و کمی بعد لابد روی تخت، دست من ی که دراز کشیده ام بخوانمش زیر آفتاب بی روح و رمق آبان و بعد ...
میرزا ممنون!


selam mirza
kar yag^iyor dedu:n can yandirdun mirza
kar$u:ndayim mirza ye o ekmeklerden
bizide yad ele
tezlihce MONTRALa gelmek istiyorum
yeni bir macera gelmese kar$ima
MARS ayinin ba$layi$i orda olacag^im
benim bir Nadir & Elham Adli dostum var
Onlara gelmek istiyorum
kar yag^iyor dedu:n can yandirdun mirza
---------------
Mirza: Can yandirmak için deiğildi yahoo. Hele de bakayim, kar yağiyorsa, bunun neresi can yandiriyor, can yandirmak için çok soğuk. Hele bi de bakayim, buraya gelme sozu şakaydi, değilmi? Keşki şaka olmasin. Ğoruşmeyi çok isterim. Bekliyorum!


با یکی دو روز تأخیر هم قبوله میرزا؟ تولدت مبارک! اتفاقن این روزمرگی‌هات می‌چسبه میرزا! مث عکس‌هایی که می‌گیری، هم تنهایی‌ای که می‌گی توشون معلومه و باهات شریک می‌شیم، هم لذت بردن و دل به زندگی سپردن تو اون غربت.
-------
میرزا: یا یک سال تاخیر هم قبول است، ممنون


من سالها قبل ترجمه به آذین را شروع کرده بودم و نصفه مانده بود . بعدها که مال شاملو را دیدم خوشم نیامد . به نظرم ترجمه های شاملو شاعرانه ست . یک جورهایی شعر قاطی نثرش است که من دوستش ندارم . چرایش را نمی دانم .


روز مرگی نباشد و روزمره گی باشد (تجاوز از قاعده املا عمدی است) عین زندگی است. بدون چارچوب بدون تنگنا که تنگنا برای بعد از زندگی و قبر است.شما آنجا خسته میشوی منتهی تفسیر به رای می کنم که خسته نشده ای . شاید کرخت شده باشی. یکی از آن خمیازه های درست و درمان با دستهای کش آمده به دو طرف در حالیکه بگویی واااای مااااااادر مااااادر ماااادر پیشنهاد میشود.
--------------
میرزا: اکیداً چشم


براي احمق بالفطره اي كه حسابي اين روزها درگير هضم قانون و امحاء و احشاء (درست نوشتم ؟) اش است چيزي تو بساطت هست صدر المهندسين ؟

اگر نياز به اسمش داري براي نوشتن نسخه رجوع كن به پايين همين كامنت
------------
میرزا: کمی لیموترش



سلام دوست خوبم
آدرس من
به
http://www.manimahmoudi.com/
تغییر کرد.
من از امروز اینجا می نویسم .
خوشحال میشم بیای.
مانی


این هم راه دیگری برای خلاص شدن از «روزمرگی» ها...


ين كه چقدر خوب نوشته بودي و جمله هايت را چقدر دوست داشتم بماند ،
خودم را ديدم كه پاي ميزي انجا نشستم و به تركي حرف زدنت گوش مي دهم و فكر مي كنم كه چه روزمرگي دلنشيني داري !


آه که چقدر هوس شنیدن ترکی کرده ام،خوشا به حالت باز ،روزمرگی ما را که کامل له کرده است،من هر روز به اینجا سر می زنم اما این نوشته بعد مدتها چسبید.یاشاسین.


سلام .اصلاً ترجمهء هر کی ! دقت کردین خیلی از ماها حد اقل یک بار اونو نیمه کاره گذاشتیم زمین ! یکیش خود من.



صفحه‌ی اول