زیاد کتاب میبینی دستشان، من که در آن یک نگاه زیاد سر در نمیآورم چه میخوانند. کتابها همیشه قطع پالتویی هستند، شاید کمی کوتاهتر، و همیشه کلفت و خلاصه طوری که خوشدست هستند و میشود با یک دست نگهش داشت و با دست دیگر دو لبهی مانتو یا کت را به هم نزدیک کرد و منتظر اتوبوس ماند، یا صبر کرد دوستی برسد یا در کافه گوشهای کز کرد و تکهای از یک ساعت استراحت ظهر را به کتاب گذراند. تو بگو قشر خاصی هستند، نه، از سیاه و سفید و چینی و پیر و جوان و راننده اتوبوس و استاد دانشگاه و خلاصه همهجور.
به جان همه آن سياه و سفيد هاي كتابخوان ، ديشب خوابت را ديدم ... همسايه شده بوديم نا سلامتي اما تو كمي بد اخلاق تر از من بودي گمانم براي همسايگي . تو به جلفا دلبستگي داري ؟
درست مثل من كه يك زماني كه خيلي وقت بود كه بيكار بودم مي رفتم كتاب خانه آستان قدسو دو سه ساعتي لاي قفسه ها مي گشتم و بهترين رمانه رو پيدا مي كردم و مي خوندم و ميامدم بيرون فقط دست آدمها رو نگاه مي كردم كه مثل من كتابدستشونه و دارند مي روند وميايندو و من جان مي رگفتم
يادش بخير باد
راستي حدود ... سال است كه ميگذرد در چنين روز نحسي مجبور شديم كه در آمد نفتي مان را با يك موجود ديگر تقسيم كنيم و او تو بودي . تولدت مبارك ميرزاي كبير
----------------
میرزا: ممنون
ناتانائیل کی همه ی کتاب ها را خواهیم سوزاند
--------------------------------------------------------
«کتاب هایی هست که آدم روی نیمکت,نشسته میخواند,پشت میز تحریر دبستانی.
کتاب هایی هست که انسان در راه میخواند.
کتاب هایی نیز هست که من در دلیجان خوانده ام و ته انباری های قصیل.
برخی را برای اینکه آدمی باور کند که روحی دارد,و برخی دیگر را برای نومید ساختن روح.
برخی دیگر هست که انسان بدست نمی آورد,جز در کتابخانه های خصوصی.
و برخی دیگر که ستایش بسیار یافته اند از بسا منتقدان نافذ.
برخی دیگر هست که در آن ها جز مسئله ی تربیت زنبور عسل نیست و عده ای گمان میکنند اندکی تخصصیست.
و برخی دیگر که در آن طبیعت چنان مورد بحث است که پس از خواندن دیگر نیازی به جست و جو نیست.
برخی دیگر هست که مردان فرزانه را تحقیر میکند و در مقابل,کودکان خرد را به هیجان می آورد.
برخی دیگر هست که "منتخبات" نامیده میشود و در آن هرچه را که در در هر باب بهتر گفته شده,جمع کرده اند.
برخی دیگر هست که میخواهد شما را به دوست داشتن حیات وادارد.
و برخی دیگر که نویسنده اش پس از آن خود را کشته.
برخی دیگر هست که تخم کین میپراکند و همان را میدرود که کاشته.
و برخی دیگر که انسان وقتی میخواند ,انگار درخشنده و آکنده از جاذبه اند و دلپذیر از تحقیر.
و برخی دیگر که انسان هم چون برداران معصوم تر ,عزیزشان میدارد و بسیار بهتر از خود ما زیسته اند.
و نیز برخی دیگر با رسم الخط های عجیب که انسان نمیفهمد.ولو بسیار تتبع کند.
ناتانائیل,آخر کی همه ی کتاب ها را خواهیم سوزاند!
برخی دیگر هست که چهارپول نمی ارزد.
و برخی دیگر که بهای معتبری دارد.
برخی دیگر هست که از شاهان و شهبانوان سخن میراند و برخی دیگر,از مردمان بسیار فقیر.
ناتانائیل آخر کی همه ی کتاب ها را خواهیم سوزاند؟
برای من خواندن اینکه شن ساحل ها نرم است کافی نیست:
میخواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند.معرفتی که قبل از آن احساس نباشد برای من بیهوده است
ناتانائیل کی همه ی کتاب ها را خواهیم سوزاند
اين كامنت براي معرفي «قاف» ارسال ميشود.
كه برف سنگيني بيايد و دم غروب باشد و كنار بخاري ذغالي بنشيني و بوي ديزي بپيچد در فضاي خانه و روي ميز تحرير يك معادله درجه سوم كه حل شده و ريشه هايش اشتباه باشد. برگردي و دوباره نگاه كني و يك منفي اشتباه گذاشته باشي.خط مي زني و مي خندي. صحبت سيصدسال پيش است آقا! نبودند سلولهاي اكنون. ديزي مي خوري و مادر، كاسه ترشي را پر ميكرد و برادر ته تغاري كه الآن مهندس اتم شده، دو سالش باشد و شير نِستِله بخورد و بخندد. قار قار كلاغها روي درخت گردو قطع نشود بهتر.
شايد هر چيز را نتوان از كتاب ياد گرفت. فراموشي را از ناكتاب بايد آموخت كه مدام به يادت نياورد، چرا من اين صحنه را نديدهام؟ قطع شايد دليل لذت كام از واژه و متن نباشد، اما آن دستي كه لبه كت را ميگيرد، حتما خاطري آكنده از قطع دارد.
تولد اگر جدي است، مبارك و شاد.
-----------------
میرزا: ممنون بابت تبریک
جان، جون، جَن، جُن، جِن...........
تولدت مبارک میرزا!
می دان که جدی است!
-----------
میرزا: مرسی
be ina migan hampalegi!
تولدت مبارک باشد میرزا
------------
میرزا: ممنون.
ما اينجا اگر نان خالي هم به دست مردم ببينيم ذوق مي زنيم كه خوب است هنوز اين يكي را از ملت نگرفته اند !
اين ساعت وب لاگ را با زمان اجنبي هماهنگ كردي كه بگويي الان خوابي ؟
تولدت مبارک... و خوشحالم که چنان دوری و چنین آمیخته به لذت های گاه و بیگاه...
---------------
میرزا: ممنون
نماد فرهنگی پیشرفته، متکامل و بدون ادعا/انسان های فرهیخته و کتابخوان/یاد آن شعر دوران دبستان افتادم :
من یار مهربانم / دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان / با آنکه بی زبانم
پندت دهم فراوان / من یار پند دانم
من دوستی هنرمند / با سود و بی زیانم
از من مباش غافل / من یار مهربانم
پاکدل