آن روز آخر کوچه‌‌ای باریک یک درخت کوتاه ارغوان دیده بود، تکیه داده به دیوار خاکستری پشت سرش. فردایش دیدم یک پولیور خاکستری پوشیده و رویش هم شال ارغوانی انداخته، مثل همیشه بلند بلند می‌خندد.


نظرات:

عجيب محير العقول مي زند اين آنيتا ي داستان . دو تا از همان نقطه ها اضافن علي هذا يك دي


واااای، این چقدر دل نشین بود :) ممنون


شبیه فیلمای روسی با صدای خاموش تلویزیون


«آنیتا»ی شما مرا یاد «نادیا»ی (Nadja) آندره برتون می اندازد!

پ.ن. فکرش را بکنید، خطی زیبا که انسان را سر شوق می آورد برای خواندن آن وقت کامنت هایش با این فونت (Times New Roman)کل صفحه را کثیف می کند.


:) binazire!


و مثل همیشه آسود می رود
و من در دل خود می گریم...


بسيار تخت تعصير قرار گرفتيم. دوتا نقطه روي هم خت فاسلة و يك اوي


یادش به خیر. مهتاب شبی از آن کوچه ی تنگ و باریک گذشته ام.


چاره نیست. باید مثل کامنت‌های ساده و صادقانه و مینیمالِ خودتون بگم: خیلی زیبا بود!


چقدر جالب. چند روز پیش یک پست از شما خوندم به نام اطلس و امروز به نام ارغوان. این دو اسمٍ من و خواهرم و هر دو مطلب الحق زیبا



صفحه‌ی اول