جبرئیل آبجویش را سر کشید کتش را برداشت برود بیرون «باز این آسانسور خراب است، باید یک میلیون پله بروم پایین، تف به این شانس». عزارئیل سرش را خاراند و بی‌بی‌ دل انداخت روی میز «دوباره برای چه پایین می‌روی؟» «اسرافیل باز صورش را گم کرده؛ حوالی کوه قاف. حالا خوبه سر تا ته یک وظیفه گذاشته‌اند برایش، اصلاً این از اول گیج بود.» میکائیل با دلخوری آخرین کارت دستش را زد روی میز «باز تو بردی، عجب شانسی داری. اصلاً ولش. تو این گربه‌ حنایی من را دیدی؟ فکر کنم باز رفته برای خدا خودش را لوس کند نمک نشناس!»


نظرات:

kheyli naz bod yani esrafilo mikaeilo ....ham bale?:d


من چیزی برای گفتن ندارم...
!!!!


مرشد و مارگريتا رو خوندي؟!


خیلی به دل می شینه


بعدش؟


میرزا ما دوستی داریم که زمانی سوال جدی و خوبی برایمان مطرح کرد
می گفت این خلقت اسرافیل دیگر نامردی ست ! یعنی دیگر خیلی غیر اقتصادی ست !
آدم ( انجا منظور خداست) بیاید یک فرشته بیافریند و این همه سال هزینه نگهداری ش را بدهد برای دو تا بوق !برای اینکه چند هزار سال دیگر بیاید و یک بار در یک بوق بدمد !!؟؟
خوب می داند این بوق را هم همان جبرییل یا میکاییل یا دیگری می زد دیگر !


سپاس و درود آمیرزا



سلام

باداستانك مجازات منتظرتان هستم ...آماده ي تبادل لينك


فکر می کنم ما همه همون گربه حنایی نمک نشناسیم ...


خیلی حظ بردیم میرزا جان
با اجازه کپی پیست کردیم و لینکیدیم.


اینکه بی بی دل دست اونه...عجیبه...


این جور مواقع، با کمال شرمندگی، کامنت ها با مزه تر از خود متن می شوند!


میرزا جان ، شاید باور نکنی، این مشهدی جبرائیل کدخدای ده آبا و اجدادی ما بود.


دلم برات تنگ شده بود


واقعا اين اسرافيل جز اينكه بعد عمري فوتكي بكند توي سورش كار ديگري هم دارد؟
تازه فكر كنم آن موقع آنقدر پير شده باشد كه نتواند درست و حسابي بفوتد و همه مان باز براي چند هزاره سرگردان و بي جا و مكان بمانيم ...



صفحه‌ی اول