همیشه یکی از آرزوهای ریزه‌میزه‌ام خواندن مجله‌ی نیویورکر بود. اروپا همیشه چشمم دنبالش بود ولی با آن نگاه سرسری پیدایش نمی‌شد. اینجا هم بدون اینکه زیاد جدی دنبالش باشم لای مجله‌ها پی‌اش بودم، منتظر بودم خودش خبرم کند. امروز بالاخره در یک مطبوعاتی بر خیابان سنت کاترین پیدایش کردم و کیفور خریدم. شماره‌ی داستان زمستانش است و همان اول نوشته بود داستانی از جومپا لاهیری دارد. از زیر باران بی‌موقع مونترال در رفتم به کافه‌ای و نشستم همان داستان را خواندم، ذوق کردم از خواندنش و ته دل یادی از امیرمهدی حقیقت کردم که لاهیری را به همه‌مان شناساند. خلاصه یکی دیگر از آن ریزه‌میزه‌ها به همین سادگی برآورده شد. روزمرگی است دیگر.


نظرات:

گير دادي به ريزه ميزه ها . ياد خاله ريزه و قاشق سحرآميز افتادم .


درشت تر ها هم گاهی بر آورده میشوند.



میرزا جون

میدونی - یاپی - یعنی چی ؟

یاپی ها معمولا پولداران مثلنی خیلی روشنفکر و آوانگارد
هستند که انگاری از دماغ فیل افتاده اند

با لباس های عالی و ماشین های عالی و زندگی عالی هی
ولگردی شبانه در این سوراخ و اون سوراخ میکنند

و هی بحث های صد تا یک غاز آوانگاردی !!!!!!!!

از نمونه های خیلی رایجشون این مردان گی پولدار هستند
که با دوست پسران عین خودشون هی کنار سواحل مختلف
مشغول ولگردی و عیاشی با بدن های سوخته و کل ریچوال

و حرفهای قلمبه سلمبه آزادی خواهی هم میزنند

ولی در اصل خودشان (( محور )) همه دنیا هستند


بعله میرزا خان اینان نیازمند نشریه های خود هم هستند و به
این شکل

((نیویورکر ))

متولد میشود

یکی از فخر فروختن روشنفکران الکی پلکی همین صحبت راجع
به مقاله های نیویورکر است که اغلب هم حسابی میباشد
ولی لایه رو را که کنار بزنی

کله های یاپي های نیویورک را میشه کاملا ببینی از دیگر نشریات
این افراد مثلنی میشود پلی بوی را مثال زد
که کلی مقاله های جدی دارد

ولی اس و اساس همون وسط لنگ خانمهای هفنر است باقی
حاشیه .....................................کیل بیل فرمانده


الرسالات الابلیس را بخانید که او با دمش نبشته.


به دنبال يك سرچ از گوگل و از براي نوشته هاي سلمان رشدي!! به اينجا رسيدم

به گمانم جبرئيل ! در پست قبل باعث شد به اينجا برسم .

چندتايي از مطالب را خواندم و حيفم آمد كه بابت اين نوشته ها كه حسي قديمي و نوستالوژي داشت ازتان تشكر نكنم


لاهیری رو زیاد دوست دارم. فکر می کنم آدم های کتاب هاشو قبلا یه جایی دیدم ...
آره دست آقای حقیقت هم درد نکنه .



صفحه‌ی اول