پیژامه‌های سفید خال‌خالی‌اش را پوشیده، یواش می‌آید داخل اتاق. می‌رود روی میز آن طرف کاناپه می‌نشیند پاهایش را جمع می‌کند زیرش. «الان شب یلدای ماست؟» جواب می‌دهم باید این‌طور باشد. انگشت اشاره‌اش را روی ابرویش می‌کشد. «خب ولی خانه یلدا الان تمام شده. آنجا صبح شده؟ نه؟ آنجا الان هشت صبحه. خورشید درآمده لابد. ولی یلدای ما هنوز نصف نشده. آجیل داریم؟ انار داریم؟» می‌گویم آجیل شور هنوز داریم، گوشه یخچال است، ولی انار نداریم. نیشش باز می‌شود. «وقتی می‌آمدم دو تا انار خریدم. الان می‌آورم‌شان. مسخره نیست این‌ها دانه‌ای می‌فروشند؟ یک دانه سیب، یک دانه توسرخ، یک دانه انار. به نظرت یک دانه شب یلدا هم می‌فروشند؟» خودش به حرف خودش می‌خندد.


نظرات:

فروشی که قطعا نیست...ولی اجاره دادنی هست..وقتی شبت را با یاد کسی می گذرانی انگار به او اجاره اش داده ای...ما یک کمی از شبمان را به شما اجاره دادیم..فکر کردیم به پست قبلیتان...


نمي دانستم ايراني است ...
فال حافظ نمي گيرد؟ دوست ندارد؟


همه چیز را می توانی دانه ای بخری !!!


هه! خیال کردی میرزا!...من دخترهای زیادی را می شناسم که پیژامه می پوشند!


زیباست نوشته هاتون همیشه...با اجازه لینک کردم.


میرزا جان، هیچ شکی ندارم که این پست را تو نوشته ای، هر چند امضای زیر آن مال تو نیست. از کی آنیتا وبلاگ نویس شده ؟ نکنه من اشتباه می کنم.
-------------
میرزا: آن امضا نیست. برچسب آرشیو موضوعی است.


شب یلدا باشد یا نه چه فرقی میکند؟
مسئله بودن است آنچه که میخواهی!



صفحه‌ی اول