حسام موهایش وزوزی است، شاید هم فرفری، دقیق نمیدانم. یکبار گفت جزو انجمن فرفریهای اورکات است. همقد خودم است، کمی تپلتر. یک پالتوی سیاه بلند دارد که وقتی تنش است حسابی متشخص میشود. در دانشکده همدفتری هستیم. گمانم سه ماهی است که درگیر نوشتن پایاننامه است و هنوز اکثر کارش مانده. آن روز چند نفری حساب کردیم اگر با همین سرعت پیش برود بیست و چهار سال بعد تمامش میکند. هر وقت میپرسم چرا نمینویسی میگوید چون خیلی از کار باقی مانده. حالا اینها مقدمه بودند برای اصل مطلب. حسام راهنمای خوبی است. نه برای کارهای احمقانهای مثل کاغذبازیها و روال اداری که هر بنده خدایی راهگشا است. لذات زندگی را خوب میشناسد. غذا، نوشیدنی، شب، خرید، رستوران، بار، آدمها و هزار چیز دیگر. خوش سلیقه است، در سه سالی که در این شهر بوده تمامش را بالا پایین کرده است. مهم اینکه حوصله دارد توضیح دهد. هر بار چیزی بپرسی حداقل یک ربع برایت میگوید، شأن نزول، تاریخچه، علل سقوط سلسله ماقبل، اهداف و دستاوردها، چگونگی استعمال، خطرات پیشرو و خلاصه هر چیز لازم یا نالازم که در مورد هر چیز مهم یا غیر مهمی باید بدانی. خوششانسی من پیدا کردن آدمی مثل او بود که آن قسمت آزمایش و خطا را نیازی نیست رد کنم و هزار طعم و بو بشنوم که شاید زمان زیادی میبرد پیدایشان کنم یا نکنم.
نميدانم ميرزا حكمتش چيست ولي گمانم اسامي سرنوشت محتومي به موازات سرنوشت افسانه اي انسانها براي آنها مينويسند و خصوصياتي را كه بار خودشان است روي هر پلت فرمي كه پياده شوند اجرا ميكنند . بگيريم آدم را به مثابه پلت فرم . من هم حسامي را ميشناسم كه حسابي وراج است و مطلع . مثلا چنان چار شاخ گاردان تريلي ده تني را برايت تشريح ميكند ؛ از خاك خوب براي باغ زرد آلو و گوجه سبز ، خلاصه سرت را درد نياورم توي هر سوراخي انگشتي . تنها وجه اشتراكمان همان حقوق دان بودنمان است كه دلخوشي بودنش مسجل است تا حرفه .
وقتی به این حسام ها و نوید ها و سوران ها و شهرام های اطرافم نگاه می کنم حسرت می خورم به حال آن همه سالهایی که در تبریز و همدان و سنندج تلف کردم و کامی از زندگی نگرفتم.
همین
میرزا، جداً خوش به حالت. در آن لحظاتی که هر کدام به اندازه ابدیت ارزش دارند، جای ما اسیران این خاک نکبت زده را هم خالی کن.