یک سیب سرخ و یک سیب سبز گذاشته کنار هم روی میز، نشسته روبروشان کمی به این نگاه میکند کمی به آن. فکر میکند آخر دو چیز این همه شبیه هم چرا باید این قدر رنگشان فرق کند. سبز به این بیسروصدایی کجا، قرمز به آن گرمی کجا. قرمزه آبدارتر هم به نظر میآید. اصلاً این سیب سبز تقلبی است، تازه آمده. مگر حوا سیبش سرخ نبود؟ من و حوا همیشه با هم موافقیم. خوب کردم آدم را گول زدم، وگرنه آدم از کجا لذت گناه را میچشید؟ لابد الان باز صورتم سرخ شده. ولی ببین سبزه چقدر معصوم به نظر میآید. انگار تنها هم زیاد مانده. چقدر یاد بهار میاندازدم. باید یک نامه به بهار بنویسم، کو تا دو ماه دیگر. بنویسم شاید زودتر بیاید.
انیتا کیه؟:D
چند وقتی بود از استادنا تحرک فکری ندیده بودیم . کیفور شدیم فربان
لذت گناه؟!؟!
چقد ملموسه این قسمت !
تا جایی که من یادم هست، حوا آدم را فریب نداد، بلکه مار حوا را فریفت. البته ادعای گول زدن آدم توسط حوا که فمینیست ها را عصبانی می کند، در مسیحیت هست.
میرزا جان , داستان فریفته شدن آدم بوسیله حوا قصه ایست که ادیان ابراهیمی در آوردند. این ادیان که الهه آنها نرگی بود و خدای آنها مذکر است این کار را در تقابل با ادیان پیشین که الهه آنها مادگی بود ( شبیه مهر پرستی در ایران ) انجام دادند. نمونه بارز آن در مسیحیت است که بخاطر این گناه زنها متحمل شکنجه ها و مرگ های بسیار در کلیساهای قدیم شدند.
لذت گناه !!
میرزا جان ، ترکیب جالب و فوق العاده ای است. زنده یاد فروغ فرخزاد هم در شعری با عنوان "عصیان خدا" از آن استفاده کرده است:
خسته از زهد خدایی ، نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطائی تازه می جستم پناهی را
می گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی را.
خیلی وقت است ننوشته ام اصلا بعضی وقت ها فکر میکنم واقعا من نویسنده ام یا شاید ادای نویسنده ها را درمی آورم این دستگاه را خریدم که بنویسم و این اولین مطلبی است که می نگارم و ظاهرا باید سراسر از ننوشتن بنویسم چند کار دارم که خودم را نویسنده میدانم این کاغذ پاره ها که روزی از سر عقده ای نوشته شده اند را آیا باید داستان گفت اگر این ها داستان هستند پس داستانهای تاپ دنیا چی هستند خیلی ها گفتند فلان کارت فلان است اما من نویسنده که می دانم آن کار چطور خلق شده و این دانستن است که به من گوشزد میکند حرفها و تفاسیر دیگران را جدی نگیرم و باز تلاش کنم تا این بار لااقل داستان بنویسم نه حرف های صد تا یه غاز راستی چی بنویسم از کجا شروع کنم اصلا طرح داستان من چیست از دختری که شبش را با تن های لخت پسران می گذراند یا از پدری که از زور دلسوزی زن و بچه اش را میکشد یا از زنی که از همسایه بچه دار میشود تا شوهر عقیمش را خوشحال کند یا از منی که هر وقت میخواهم بنویسم این ها به ذهنم میرسد و انگار دنیا خلاصه شده در همین چیزها و راستی دنیا به غیر این ها چیز دیگری هم دارد خوب شاید همه من را مفسد بدانند اما من همانطور که می دانم داستان نویس نیستم میدانم که مفسد نیستم و در این مورد عقده ای نیستم بلکه تنها مشکل بشر را می خواهم بدون سانسور و حتی با اتو بیوگرافی کامل بنویسم پس با من باشید با مطالب تکه پاره ام راستی آزادید هر فکری در مورد من بکنید و جسارتا باید بگویم برای من مهم گفتن است و باقی اهمیتی ندارد .............................................................................................
چه خوب ياد آنيتا افتادي چند بار پيشم شكايتت را كرد ، من هم از بي معرفتي ات گله كردم
سيب سبز مي بينم ياد خرق عادت مي افتم و دندان پزشك ها
انگار من با آنيتاي شما از يك جاي دوري دوست بوده ام ... آخر گاهي وقت ها هرروز توي آينه مي بينمش و براي همديگر چشمك مي زنيم و شكلك درمي آوريم ... :-)
آقا من گرافیک کارتون رو خیلی دوست دارم. نوشته هاتون هم یه طورایی خودمونیه. کلن آدم ردیفی هستی.