اسرافیل جبرئیل را محکم تکان می‌دهد «بیدار شو ملعون، از پایین سر و صدا می‌آید، یک غرش ترسناکی دارد. به‌خدا نصف چین را سیل ‌برد، بلند شو پدرسوخته.» جبرئیل بدون چشم باز کردن غر می‌زند «ول کن برادر، انشاءالله گربه است.» میکائیل صدایش در می‌آید «از جان گربه‌ی من چه می‌خواهید آخر؟»


نظرات:

انگاری جداٌ حشر و نشر دارید با این ها . کار جالبی از کار در آمده این مدل نوشته هایت من که خیلی دوستشان دارم , گمانم اگر عده ای تعبیر به هتک نکنند ارزش ادبیاتی اش هولناک و عمیق است .


این اسرافیل همیشه ترس از دست دادن سوت سوتکش را دارد ... همه اش فیلم است که این جبرائیل بنده خدا را بیدار کند ببیند که سوت سوتکش زیر تشک است یا از آنچه می ترسیده سرش آمده!


صحنه دنیا مثل فوتبال دستی می مونه برای اینها ..... ما حتی اون فوتبالیستایی هم نیستیم که چوب کردن توی تنمون و می چرخوننمون ... ما همون توپه هستیم که به سرگیجه ابدی دچاره !...


گاهی به مرور، بارگاه را چندباره می‌خوانم. آه از این همه روایتِ روان.



صفحه‌ی اول