پاتریک قد بلندی دارد. یعنی قبل از اینکه به فکر آدم برسد که همکار من است قد بلندش جلب توجه میکند. کلاً ماشااللهای دارد و موهایش را از ته میزند و به جای موهایش کلاه بیسبال دارد. یک تهریش بور هم دارد و یک گردنبند شبیه تسبیح. لباسهایش هم همیشه راحت و گل و گشاد. حالت پیشفرض صورتش تعجب است؛ یعنی پاتریک یا مقاله میخواند یا تعجب میکند یا با حوصله بحث میکند. مونترالی است. مادرش فرانسوی بوده و ریشه پدرش به ایرلند میرسد. زبان مادریاش فرانسوی است ولی دبیرستان انگلیسی رفته است و بالاخره معلوم نیست کدام یکی زبان دومش است. همیشه هم همین حوالی مونترال بوده و اصلاً شبیه امثال من دربهدر محسوب نمیشود. از لحاظ فکری سالمترین انسانی است که تا امروز دیدهام، گمانم حتی این سر دنیا که همهچیز برای انسان بودن مهیا است باز این همه انسان بودن کار سختی است. در این شش ماه بسیار کمکم کرده است برای فهمیدن این که قضیه از چه قرار است. این روزها هم که برای فرانسه یاد گرفتن کمکم میکند، هر چند گاهی به خاطر لهجهی کبکیاش به مشکل برمیخوریم. در ضمن در مورد هاکی هم صحبت میکنیم و حین بحث من بیشتر از خودش هیجانزده میشوم، انگار که اصلاً چیزی حالیم است. یکی از سرگرمیهایمان پیدا کردن چطور شد که این طور شد است، یعنی چطور بالاخره به برخورد تمدنها رسیدیم، البته هنوز پیدایش نکردیم ولی من یقین دارم نزدیک هستیم. به خاطر خیل عظیم هموطنان مقیم دانشگاه ایران و ایرانیها را بسیار خوب میشناسد و فقط یک گوشههایی از شمال غربی کشور را نمیشناخت که طبعاً الان مسأله حل شده است.
پاتریک عقاید جالبی دارد که به گمانم میشود کمی به حداقل طبقهای از جوانان اینجا تعمیم داد. این حضرت اصلاً وطنپرست نیست. میگوید کانادایی مفهوم ندارد، تو اینجا بالاخره به جایی وصل هستی و هیچکس نمیگوید من کانادایی هستم، بالاخره ریشهات به جایی میرسد. میگوید برایش معنی ندارد بگویند به نام کانادا برو جایی بجنگ. به نام صلح یا آزادی البته ولی به نام کانادا؟ آدم بسیار صلحطلبی است. سیستم نسبتاً سوسیالیستی کانادا (سوسیالیستی در قیاس با آمریکا، نه اروپا) را بسیار معقولتر از جنگ حیات در آمریکا میداند. خیلی بها میدهد در هر جامعهای طبقهی پایین چطور گذران زندگی میکند. زیاد بحث میکنیم سر اینکه کدام سیستم درستتر است، کانادا با گامهایی کوچک به جلو که تمام طبقات با هم حرکت میکنند یا آمریکا که شتابان پیش میرود و بسیاری در کوتاهمدت از طبقات پیشرو جا میمانند. در کل منتقد جدی سیاستهای آمریکا است و خوشحال است کانادا در برخی مسایل راهش را جدا میکند. میگوید کانادا وجدان آمریکا است، با خنده ادامه میدهد که ما نظر میدهیم این کار بد است، بعد اگر آمریکا رفت انجامش داد به هر حال ما گفتیم. میگوید کانادا کشور کوچکی است، درست که پهناور است ولی سی میلیون جمعیت برای شروع هیچ کاری در زمین به این وسعت کافی نیست. راست هم میگوید، همه چیز این کشور تحت سلطه برادر بزرگتر است. من هر از گاهی میگویم کانادا یکی از ایالات است، فقط خودش خبر ندارد. پاتریک میگوید ما در کانادا هیچ کاری را شروع نمیکنیم، صبر میکنیم آمریکاییها شروعش کنند. دشمن قسم خوردهی کلیسا است، میگوید این امپراطوری باید حذف شود. از آن بالا پاپ شروع میکند میرسد به کشیش مظلوم کلیسای بغلدست دانشکده، که مردم نباید به اینها نیاز داشته باشند و اینها فقط بلدند قصرهای مجلل برای خود بسازند و نه به دنیای مردم خیرشان میرسد نه به آخرتشان و غیره، منظور در این باب همیشه در حال وحدت متقابل هستیم. شاید تنها جایی که رادیکال است همین حوزه دین و مذهب باشد. گمانم خدا را هم چندان به رسمیت نمیشناسد، یا چه میدانم، اصلاً به من چه؟
خلاصه پاتریک یک همچو آدمی است.