«... اتاق در یک طرف راهرو قرار داشت و طرف دیگر آپارتمان زیر شیروانیِ او بود (که افراد دیگری در آن به سر می‌بردند). تا پیش از اسباب‌کشی من، از اتاق به عنوان یک انبار بزرگ استفاده می‌شد. همه‌جور اشیاء دورریختی و خرده‌ریز را در آن ریخته بودند: دوچرخه‌های شکسته، نقاشی‌های به‌دردنخور، یک ماشین رخت‌شویی قدیمی، قوطی‌های خالی تره‌بانتین، روزنامه، مجله و مقدار زیادی خرده سیم مسی. من همه‌ی این اشیاء را به یک گوشه‌ی اتاق کشاندم و نیمه‌ی دیگر فضا را اشغال کردم، که در پی دوران کوتاه تطابق و عادت کردن، کاملاً کفایت می‌کرد. آن سال‌ها تنها دارایی من یک تشک، یک میز کوچک، دو صندلی، یک اجاق برقی، مقداری وسایل آشپزخانه و یک کارتن کتاب بود. این‌ها کمترین وسایل برای زنده ماندن بودند، اما من واقعاً در آن اتاق خوشبخت بودم. همان‌طور که ساچز در نخستین باری که به دیدم آمده بود گفت: پناهگاهی برای درون‌گرایی است، اتاقی که تنها کنش ممکن در آن اندیشیدن است...»
پل استر، هیولا، برگردان خجسته کیهان، نشر افق



صفحه‌ی اول