- بکش، بکش دیگر لامصب.
- فکر می‌کنی دارم یک قل دو قل بازی می‌کنم؟ دارم می‌کشم.
- به‌جای حرف زدن بکش. خب کافیه. ولش کن.
میکائیل طناب را ول می‌کند. درخت که سرش تا نزدیکی زمین خم شده بود آزاد می‌شود و اسرافیل از نوک درخت به آسمان شوت می‌شود.
- عجب سرعتی. آخ، با مخ خورد به سقف آسمان ششم. گفتم این درخت به اندازه‌ی کافی بلند نیست؛ قبول نکرد کله‌شق. ملک مشنگ.
- حالا چرا باید با این سرعت می‌رفت؟
- پیرمرد آسمان هفتم بود، خودت هم می‌دانی می‌رود آنجا برگشتش با کرام‌الکاتبین است. چند قرن قبل هم یک دعای فوری آمده بود، از این‌ها که بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن است و من یک کلمه نمی‌فهمم. آن را برد، ولی چه بردنی.



صفحه‌ی اول