باز هوس گزارش هوا کردم. گزارش هوا تنها کاری است که باعث میشود حس کنم مفید هستم. امروز ابری بود، ابری ابری، لندن لندن. هیچ معلوم نبود چه مرگش است. بالطبع دل ما هم گرفت. هوا هم مسخره کرده بود. شش هفت درجه بالای صفر، انگار زمستان شوخی دارد. به خدا سر هفته منفی بیست بود، باور نمیکنید از خودش بپرسید. خلاصه نه تکلیف خودش روشن است نه ما. خوشبین نمیشود بود، پارسال روز آخر آوریل برف آمد. آخر آوریل میدانی کی میشود؟ میشود وسط بهار. مضحک. نزدیکهای عصر باران شروع کرد. گلوله گلوله که هر قطرهاش برای پر کردن یک قاشق غذاخوری کافی است. هنوز هم تمام نشده. اگر هوا سرد بود این میشد برف و دوباره باید یکی دو روز بعد ماشین را از آن طرف خیابان میآوردم این ور که شبانه لودرها و گریدرها بیایند برف پارو کنند. فردا شبش هم برش میگرداندم آن طرف که این طرف را پارو کنند. علافها. هوا گرم شده ولی بوی بهار نمیدهد. بوی بهار یادت میآید؟ بوی غزل خداحافظی است. باد هم نداشتیم. من این شهر را برای بادهایش دوست دارم. حتی وقتی باعث میشود تا مغز استخوان بلرزی. باد که میوزد انگار دنیا زنده است و فقط تو نیستی که نفس میکشی. بادها را دوست دارم، همهشان را. حیف باد نداشتیم. اگر داشتیم الان سه چهار خط هم در موردش مینوشتم و بعدش خداحافظی میکردم.