«... چند متری جلوتر، در عمق بوته‌ی سبزی که کنار رودخانه روییده بود، صدایی شبیه سرفه‌ی پیرمردی که بعد از ناهار سنگینی گلویش را از خلط پاک می‌کند به گوشمان می‌رسد. به دنبال آن خش‌خش شدیدی چنان‌که گویی کسی در بستری از برگ‌های خشک دنبال شیء گرانبهایی می‌گردد. اما جانور به محض اینکه متوجه شد مهمان دارد سکوت کرد، همانند نفس حبس کودکی که در بازی قایم باشک پشت قفسه‌ی لباسی پنهان شده باشد. در آمبل‌ساید مردم مشغول خریدن روزنامه و خوردن چای و شیرینی هستند. در اینجا پنهان میان بوته‌ای، چیزی که احتمالاً پشم هم دارد و چه بسا دمی، علاقمند به خوردن توت و حشره، در میان شاخه‌ها می‌پلکد و خرناس می‌کشد و با وجود تمام غیرمعمول بودن‌هایش یک معاصر است. موجودی که تنفس می‌کند و می‌خوابد و در این سیاره‌ی منفرد و در جهانی ساخته شده از سنگ و صخره و نم و سکوت زنده است...»
آلن دو باتن، هنر سیر و سفر، برگردان گلی امامی



صفحه‌ی اول