«... در سفرهای من زیبایی فراوان بود. در مادرید، به فاصلهی چند بلوک از هتلم زمین بایری بود که حاشیهی آن را آپارتمانهای مسکونی و یک پمپ بنزین نارنجی بزرگ و کارواش احاطه کرده بود. یک شب در تاریکی قطار بلند و باریکی با تک و توک مسافر از چند متری بالای این پمپ بنزین عبور کرد و با پیچ و خم از میان آپارتمانها گذشت. در آن تاریکی پلی که ریل قطار روی آن قرار داشت دیده نمیشد، در نتیجه به نظر میرسید که قطار در بالای زمین شناور است و با ظاهر فوق مدرن آن و نور سبز شبحگونهای که از پنجرههایش میتابید جشنوارهای از فناوری را مینمایاند. در داخل آپارتمانها ساکنین مشغول تماشای تلویزیون یا حرکت در آشپزخانه بودند. در همان حال، تک و توک مسافران پراکنده در واگنها یا مشغول تماشای شهر یا خواندن روزنامه بودند: در آغاز سفری به سویل یا کوردوبا، مدتها پس از آنکه ماشین ظرفشوییها دورشان را تمام کرده بودند و تلویزیونها خاموش شده بودند. مسافران قطار و ساکنین آپارتمانها کمترین توجهای به یکدیگر نداشتند، زندگیشان در امتداد خطوطی ادامه داشت که هرگز به هم نمیرسیدند، مگر لمحهای در قرنیهی مشاهده کنندهای که برای نجات از اتاق کسالتبار هتلش در حال قدم زدن بود...»
آلن دو باتن، هنر سیر و سفر، برگردان گلی امامی