- صبح یک پری ازم پرسید ما چرا پاییز نداریم؟
- داشتیم. پاییزمان هزار سال بود. خیلی وقت گذشته از آن سالها.
- پاییز دیگری نداشتیم؟
- فقط همان یک پاییز. همان هم غنیمت بود. پیرمرد عاشق پاییز بود ولی دیگر نخواست ملکوت را پاییز کند. از آن هزار سال زرد و نارنجی هم یادگاری فقط همین گربه حنایی مانده.
- پس چرا آن یکبار پاییز آورد؟
- حوا ازش خواسته بود.
!?So why did He like the Fall
حیف !کاش لا اقل به جای گربه خورشید را نگه میداشتی و صدای خش خش را
سلام
من از كدي استفاده ميكنم كه بلاگها را از گودر ميآورد داخل وبلاگام
به ترتيب آپديت شدن و البته ديدم كه شما در راديو زمانه نوشته بوديد كه يه تابع اضافه كرديد كه پستهاي تكراري از يه وبلاگ را يه بار بياورد و اوون فاصلههاي مسخره را هم حذف كند.
آدرس اون صفحهاي كه دادهبوديد كه نبود، در سورس اين صفحهتان هم كه چيزي نيست
ميشه راهنمايي كنيد
ممنون
------------------
میرزا: لینک اصلاح شد
http://peakovsky.me/zamaneh.html
too nice
می شود این بار هوا..چیز دیگری طلب کند...مثلا بهار را؟؟؟
پیرمرد عاشق حوا بود و حوا عاشق پاییز بود
ديگه نخواست چون حوا رو يادش مينداخت و حوا ديگه نبود
دلمان برای بارگاه تنگ شده بود، مرسی میرزا..
سلام میرزا، از همان وقت که از تو خواستم چیزی بنویسی تا امشب اینجا نیامده بودم. اینها را که خواندم چشمانم برقی زد و شادی زیر پوستم جهید! روزی در دهاتهای شمال تهران مینشینم، وقتی که هوا سرد است، با چند تا توت خشک و یه استکان چایی، نمایش نامهای را میخوانم. اسمش را گذشتهای "بارگاه ما عضو جدید میپذیرد!"
امان از اين پيرمرد كه نمي دونم تو سرش چي ميگذره ولي اي كاش بازم به خواسته ي حواها محل ميذاشت