- آجودان!
- بله قربان.
- برگشتند؟
- دیروز هم عرض کردم قربان، برگشتند.
- دشمن در هم شکسته شد؟
- بله قربان.
- ما پیروزیم؟
- پیروزیم قربان.
- پس برگشتند؟
- بله قربان، دیروز عصر برگشتند.
- پس چراغ را خاموش کن بخوابم.
- صبح شده قربان.


نظرات:

salam nemidonam chera vali kheili vaght bood baz nemishodin emshab badaz modatha 2bare emtehan kardam didam shod.ghashang zogh kardam hich vaght fekr nemikardam 1gharibe zoghzadam kone.khosh behaleton ke inghadr khob minevisi.plz hala halaha bashobenevis....


انگار وسط یه کتاب بود اما همین قدش براي فهمیدن یه چیزایی بس بود. یه هوکی ساعت 5 و 40 نصفه شب هی لینکا رو زدم و زدم تا رسیدم به نوشته های قشنگ بي رونق شما...مگه نوشته باید رونق داشته باشه؟ حالا چرا اين جا نظر می دم نمیدوم یا این که چرا دارم چرت و پرت می گم. میدونم چون خوابم میاد. و این که دلیل گشتنم این بود که دنبال یه کسی می گشتم که مثل من باشه نوشته ای که انگار مال منه و ...هنوزم خوب خیلی پیدا نکردم. هنوز راضی نیست دلم.انگار هنوز یه جورایی عاشقه....وای خجالت کشیدم اینا را نوشتم اما خوب ديگه تصمیم دارم بگم دیگه من اینم. تازه تو ...تویی که معلوم نیست کي هستی از کجا می فهمی من کیم؟ کلا نوشته ها ی توی اینترنت یا کلن هر جا ی دیگه انگار همش هذیون های خود آدمه... مثلا میرزا پينوفسکی؟ اسمت این بود؟ من اینقدر تو خودم حرف می زنم. این قدر آدم هست که می تونم تصور کنم تو هم یکی از من های تو ی من هستی.بذار بت بگم دوستت دارم. من ادم پوچ مزخرفی نيستم هااا... من توی اجتماع یه چرخ دنده ای ام باسه خودم.. اما می دونی واقعیت یه چیز دیگسسس...هميشه همه چیز یه چیز دیگسس...خنده ام گرفت. انگار این جا دارالمجانینه . تازه هر چی بخواد ادم درستش کنه بدتر می شه... دارم می خندم.ولی کلا بدون من یه جورای مشکوکی عاشقتم


حتما باغ مظفر را دیده ای؟! آن پیرمرد که نقشش را محمدرضا هدایتی بازی می کرد و آلزایمر داشت. مرا یاد او انداختی
انگار این قربان هم هر شب تا صبح از این سرباز می پرسد همین ها را...


- قربان اما چراغ ها که خودشون خاموشند.
-چرا؟
-قربان یارانه ها رو برداشتند،بودجه نداریم بدیم قبض برق رو پرداخت کنیم.قعطش کردن.
-سرباز؟؟
-بله قربان؟
-کاش مرده بودیم


خواب پیروزی؟


یاد دائی جان ناپلئون افتادم که اخیرا باز سازی شده باشه!


این کاش این ها هم می فهمیدند صبح شده انهم ساعت ده صبح !


وسواس و نیاز به شنیدن کلمه ی پیروزی. مثل ب کمپلس برای تقویت جسم. درد بی درمان سیاس هایی که بوی شکست را نه از زبان هنگ برگشته از کارزار که از درون خانه شنیده اند.


چه شب کوتاهی



صفحه‌ی اول