«...سی و پنج سال است که دارم کاغذ باطله روی هم میکوبم، کاری که نه فقط معلومات کافی کلاسیک، ارجحاً در سطحی دانشگاهی، که دیپلمی در الهیات اقتضا میکند، چون که در حرفهی من دایره و مارپیچ تطابق دارند و پیشرفت به آینده و پسرفت به مبدأ در جایی با هم تلاقی میکنند و این همه را من ملموس و دست اول تجربه کردهام. من، با دانش ناخواسته اندوختهام، اندوهگنانه شاد به پیشرفت به آینده میاندیشم که در جایی با پسرفت به مبدأ به هم میرسند، و این برای من شیوهای برای تفنن و رفع خستگی است، جوری که بعضی از آدمها روزنامهی عصر را میخوانند...»
بهومیل هرابال، تنهایی پر هیاهو، برگردان پرویز دوائی، کتاب روشن
من يه سوال خيلي مهم داشتم ازتون:
شما ايران سكونت داريد يا خارج از ايران؟
-------------
میرزا: کانادا زندگی می کنم.
یک پاسخ خیلی مهم:
سکونت می کنم در کاسه آش
سرم را می تراشم با تیغ خشخاش
در ضمن این کتاب فوق العاده است. با یا بدون تایید کوندرا.
. . . جرعه جرعه آبجو می خوردم و همچنان چشم به مسیح جوان داشتم که در میان جمعی مردان جوان و دخترکان زیبا ایستاده، در حالیکه لائوتسه یکه و تنها، به دنبال یک وجب خاک می گشت که گور شایسته ی او باشد. کار دستگاه به مرحله ی نهایی می رسید و از زیر طبله قطره های خون و بقایای له شده ی مگس ها جاری بود. من همچنان چشم به مسیح جوان داشتم که از خلسه ای سرخوشانه آکنده بود. به لائوتسه نگاه می کردم که غرق اندوه و تفکر، به کنار طبله ی من تکیه زده بود و به حالتی بی اعتنا و کمی تحقیر آمیز، نگاه می کرد. مسیح را دیدم که مطمئن و قاطع، موعظه صادر می کند و کوه را به حرکت در می آورد و لائوتسه را که پرده ای توری از خردی به کلام در نیامدنی بر سر زیرزمین من می گستراند، مسیح راچون مارپیچ خوش بینی می دیدم و لائوتسه را چون دایره ی بسته ای. مسیح را که سراپا آکنده از درگیریها و وضعیت های دراماتیک بود و لائوتسه را غرقه در تعمقی خاموش در لاینحل بودن تناقض های اخلاقی . . .
اينجا ايران است. حکومتش، حکومت امام زمان است. بر مبناي قرآن است. رهبرش، رهبر مستضعفين جهان است. قوت غالب مردم نان است. بهاي نان، به قيمت جان است. ثروتش براي فلسطينيان است. دانشگاهش، ستاره باران است. جاي روشنفکرانش، زندان است. هر که فرياد بزند، از کافران است. سکوت نشانه مسلمان است. آنچه روز به روز ارزان ميشود جان انسان است. ايراني اين را براي ايرانيان بفرست.
به امید ایرانی ازاد
i like that
کتاب خوبی بود کوندرا هم به شدت تاییدش کرده بود اگه کتاب دیگه ای هم از هرابال خوندید معرفی کنید