«... عزیزم، تو بزرگ شدهای و تغییر کردهای. هر جا بروی دختر پدر و مادرت هستی و بچهی همین ده. میتوانی زبانهای دیگری یاد بگیری و کشورهای دیگر را ببینی، اما زادگاه تو، خاکی که تو را پذیرفت، سقفی که بالای سرت بود، مردمی که دوستت داشتند، دستهایی که تورا نگه میداشتند و بر سرت دست نوازش میکشیدند؛ نسیم مه تابستانها خنکت میکرد، درختی که بر سرت سایه میانداخت - هر جا که باشی با تو هستند و فراموشت نمیکنند. اینجا سرزمین توست، صورت تو. خیال نکن اگر به مدرسه بروی از دست آنها راحت میشوی. ریشههایت همین جاست، انتظار تو را میکشد...»
طاهر بنجلون، با چشمهای غمگین، برگردان اسدلله امرایی، نشر مروارید
فکر کنم قشنگه ... نی؟
دل دیوانه
تنها
دل تنگ
به دلم نشست وبسیار زیبا بود میرزا جان
به من هم سر بزن خوشحال میشم