«... پس بیایید این طور شروع کنیم: سلولی هست، و این سلول یک ارگانیسم تک سلولی است، و این ارگانیسم تکسلولی منم، و این را میدانم و از این مسأله خوشحالم. تا اینجایش هیچ چیز خاصی نیست. حالا بیایید سعی کنیم این وضعیت را در فضا و زمان برای خودمان تصویر کنیم. زمان میگذرد و من همواره از بودن در آن و از خودم بودن خوشحال و خوشحالتر میشوم، و همچنین از اینکه زمان وجود دارد، و از اینکه من در زمان هستم، یا از این که زمان میگذرد و من زمان را میگذرانم و زمان از من میگذرد خوشحال و خوشحالتر میشوم، یا از این که در زمان لحاظ شدهام، از این که حاوی زمان و یا محتوای آنام، خلاصه از این که با بودن من خود گذر زمان را نشان میدهد خوشحال میشوم. باید قبول کنید که این قضیه یک جور حس انتظار به وجود میآورد، انتظاری شاد و امیدوار، بیصبریای جوان و هیجانزده و همینطور نگرانی، نگرانیای جوان و هیجانزده و اساساً دردناک، تشویش و بیتابیای دردناک و غیر قابل تحمل. به علاوه باید یادتان باشد که وجود داشتن به معنی بودن در فضا هم هست، و در حقیقت من با تمام پهنایم در فضا پخش شده بودم، و فضا همه طرفم را گرفته بود و با اینکه من اطلاعی نداشتم به وضوح از همه طرف ادامه داشت. فایدهای ندارد حالا غصهی این را بخوریم که این فضا چه چیزهای دیگری در خود داشت، من در خودم فرو رفته بودم و سرم به کار خودم، حتی سر نداشتم که به کار بیرون سرک بکشم یا چشم که بیرون این که چه هست و چه نیست برایم جالب باشد؛ به هر حال، حس میکردم در فضا فضایی اشغال کردهام، که در آن غوطهورم، که با پروتوپلاسم از جهات مختلفی رشد میکنم، ولی همانطور که گفتم نمیخواهم روی این جنبه کمّی و مادی تکیه کنم، بیش از هر چیز میخواهم از رضایت و شوق شدید کاری با فضا کردن بگویم، از وقت داشتن برای استخراج لذت از فضا، از فضا داشتن برای ساختن چیزی در گذر زمان...»
ایتالو کالوینو، تی صفر، برگردان میلاد زکریا، نشر مرکز
من که گیج شدم
اصلا موضوع چی بود؟!!
با فضا زمان کاری داشتن ایشون؟
عجب برگردان خفنی بود!!!!
ولی من پاک شاکی هستم. از اینکه شناورم ولی دست و پایم را نمی توانم تکان دهم. از اینکه فضا هست ولی وقتی که می خواهمش نیست... من از خیلی حس هایی که آب نمی خورند شاکی هستم. حوصله ام دارد سر می رود از همه ی کوچکی فضای لایتناهی...
من عاشق کالوینو هستم نمی دونم شما زبان اصلی می تونی بخونی یا مثل من ترجمه می خونی !!!!!!!! زبان اصلیش خوبه خیلی خوبه .
زمان ِ بزرگ ، دغده ی خداست که از آن با خلق انسان شانه خالی کرده است .
زمان را میگذرانم یا زمان از من میگذرد !؟
جالب بود...
روزی مقداری چای از درون فنجانش نوشید،فنجان را کنار زد و گفت:
-مزه ی پنجره می دهد!
هم «فرمینا دازا» و هم پیشخدمت ها مبهوت به او نگریستند.تا آن لحظه کسی نشنیده بود پنجره به جای چای دم شود.البته پس از نوشیدن چای، همه به این نتیجه رسیدند که چای ، طعم پنجره دارد.
گابریل گارسیا مارکز/عشق سال های وبا
تنها، بودن لذت بخش است
درزمان یا مکان
لذت بخش بود... یادداشت کردم حداقل اگر فرصت نشد کل کتاب را بخوانم حداقل ورقی بزنم...
مرسی