- تو هوای آفتابی چطوری این همه برف روی تو نشسته؟
- اسرافیل دارد برفهای آسمان پنجم را پارو میکند و میریزد آسمان چهارم. یک ندا نمیدهد یکوقت کسی آن پایین نباشد. ناغافل یک کپه برف میافتد روی آدم. ملک مشنگ آدم نمیشود. حالا گربه حنایی من را ندیدی؟
- رفته بغل پیرمرد و دو تایی دارند با دقت گوش میکنند.
- به کی گوش میکنند؟ کی آمده؟
- یکی از پیغمبرهای قدیمی پیرمرد آمده دیدنش. البته او زیاد حرف از پیرمرد نمیبرد. تنها میرود به حرفهای آدمها گوش میکند. هر از گاهی برمیگردد بارگاه از آدمها برای پیرمرد میگوید.
- اسم این رفیق قدیمی چی هست؟
- گروس.
این آخرش منو به چالش کشوند
گروس کیه؟
-----------
میرزا: اینجا را بخوان.
کجا میشود پیدایش کرد میرزا؟ پیامبر گروس؟
داستان هم می نویسی؟
----------
میرزا: نه