- من تمام فیلم چشمم پی اصلها و بدلها بود. غیر از اینکه معلوم نبود مرد و زن کی اصل خودشان را بازی میکنند و کی بدل. تمام آن بحث و جدل بر سر اصالت برای تکتک فریمهای خود فیلم هم صادق بود. کیارستمی هزار بار مرد را و یا زن را از طریق انعکاسشان روی آینه و یا شیشهی پنجره نشان میداد. و یا ما شهر باریکی که آن دو درش رانندگی میکردند را از طریق تصویرش روی شیشهی ماشین میدیدیم. انعکاسهایی که بدلی از اصل بودند.
- کیارستمی در مصاحبهای گفته بود «زمانی که در ماشينم هستم و کسی در کنارم نشسته احساس صميميت میکنم. ما در راحتترين جايگاه نشستهايم برای اينکه رودرروی يکديگر نيستيم و به يکديگر نگاه نمیکنيم، ولی در عوض هرگاه که بخواهيم اين کار را انجام میدهيم و يک صفحهی نمايش بزرگ و مناظر اطراف را پيشرو داريم.» صحنه رانندگی در شهر باریک را که تماشا میکردم یاد همین حرف افتادم. حالا نه تنها کیارستمی داشت شهر را نگاه میکرد، ما هم داشتیم از انعکاس شهر لذت میبردیم.
- ایدهی اصلی را پیدا کردن اگر سخت باشد، پروراندنش هزار بار سختتر است. پروراندن به شکلی که رنگ نبازد و خستهکننده نشود. بین فیلمهای کیارستمی «باد ما را خواهد برد» را بسیار دوست دارم. آن تعلیق ریشهدار را گمانم هیچ فراموش نکنم، انتظار مرگ دیگری را کشیدن برای ادامه زندگی خودت و پوچی این تعلیق. این تعلیق در آن فیلم محوری بود و به برداشت من هیچ شکل عوض نکرد. در «کپی برابر اصل» احساس میکردم از این دوگانگی اصل و کپی هر بار دور میشویم به شکل جدیدی و از زاویهای نو برمیگردد. انگار این ایده تمام نمیشد، خالی نمیشد.
- کیارش میگفت کپی و اصل دغدغهی قدیمی کیارستمی است. هزار صحنه از کلوزآپ را باز میکرد و دلیل میآورد. حتی صحنهای از خانهی دوست کجاست را توصیف کرد که پسر به خانهای میرسد و کسی را میخواهد. ساکن خانه همان اسم را داشت ولی آنی نبود که پسر میجست. اصل نبود، کپی بود یا اصلی دیگر.
- به خیال من موضع مرد و زن در تمام فیلم کمابیش ثابت بود، با تزلزلهایی که کار را جذابتر میکرد. شاید سادهسازیاش کمی از ظرافت کار کم کند و یا حتی جمعبستن حرفها. به گمانم زن بیشتر بر اصالت ذاتی پافشاری میکرد. هر چند گاه خود همین اصل را زیر پا میگذاشت. وقتی برای پسرش تعریف نکرده بود مجسمهای که آن همه پسر مبهوتش بود یک کپی است و نه اصل. مرد هر چند به اصالت نگاه معتقد بود برای یک عکس عروسی حاضر نبود نقش بدلی یک شوهر خوشحال را بر عهده بگیرد و تمام ادعاهایش که چون ماری خوشبخت است، شوهر او اصل است را فراموش میکرد.
- صدف میگفت جذابترین قسمت فیلم جدایی متن و زمینه بود. متن این دو نفر هر قدر تلخ و تند و تیره بود زمینه، از شهر تا عروسیها زنده و شاد بودند. این دو قطب متضاد به ندرت با هم تعاملی داشتند ولی هر تعامل جهتگیری فیلم را تغییر میداد.
- بعد از هفتهها هنوز فکرم مشغول این است که کافه چطور توانست این طور به سادگی نقطه عطف شود. کل کار به واسطه یک گفتگو بین دو زن تغییر کرد. بیشتر خوش دارم خیال کنم زن ایتالیایی نوعی پیشگو بود، یا شاید کسی از گذشته، که آن چه آن بودند یا قرار بود بشوند را توضیح میداد و حتی تأیید میکرد. انگار زن را دوباره به عقد مرد درآورد.
- وقتی آن دو سر خاطرات با هم میجنگیدند، سر حضور مرد، انگار باز بر سر اصالت بود. به خیال من زن تا آخر وفادار به خاطره بود، به گمانش هر چه که گذشته بود خوب بود چون اصل همراهی بود و اگر دیگر خوب نیست به این دلیل است که مرد دیگر پیش او نیست. مرد تا پایان فریاد زد اصل فردیت است. اوی تنها به نتیجهی همین اصل میتواند تنها باشد و بماند. و مرد بر سر ایمانش میلرزید، دست بر شانهی زن میگذاشت. بعد از شراب تلخ، نان از دست زن میگرفت، بیرون کلیسا انتظار آمرزش زن را میکشید و عاقبت به بدل خودش در آینه زل میزد و شک میکرد.
هیچوقت نشد با کسی حرفی داشته باشم نشد یه بار یه جای باشم که درست باشه نشد یه بار بحث بکشه به فیلمی که دوست دارم به کتابی که دوست دارم نشد یه بار فکرکنم الان وقتشه من حرف بزنم نشد دیگه ! از یه جایی به بعد دیگه نخواستم که بشه .من تصویر سازم حالا دیگه تموم چیزایی رو که دوست دارم تصویرسازی میکنم واسه بچه ها..... امشب که دارم میخونمت همه ی دنیا یه جور دیگه به چشمم میاد دلم میخواد جای اون دختره باشم که هر کاری میکنه شما یه جور قشنگی منویسیش نه که بخوام یکی بفهمه من همش دامن میپوشم نه به خدا همین که یکی بخواد ببینه که امشب یه دامن جدید دوختم واسه خودم که قشنگ نشده زیاد چون کج وامیسه تو تنم ولی عوضش رنگ ریزگلای قرمزش رنگ موهامه راس راسی همن بسه ....امشب دلم میخواد شووایک سرباز زنده دل بخونم بس که هنگ ات کم بود دوس دارم یکی نرمنه گوشمو بماله برام پری نازکوچولو بخونه فکر کنم منم رفتم بارگاه پیش اون گربه خوش رنگه .شما که مینویسین آدم دوست داره سفر کنه دوست داره بره سربازی دوست داره بره اون ور آب بره راپورت بده بره سینما .....بعضی آدما هستن که ناخوداگاه فکر میکنی میبینیشون یه روزی یه جایی شما از اونایی.دوست دارم فکر کنم چندباری توی بی آر تی فردوسی از کنار هم رد شدیم .....من از لغت قول میدم خوشم میاد فکر میکنم وقتی کسی اینو مگه طرف مقابلش تو هر شرایطی که باشه حتی با در نظر گرفتن کذب محض بودنش بازم میتونه اروم پلکاشو به هم بزنه که این همه چیزه .... تو ام اینجوری باش....... قول میدم همیشه بخونمت ولی هیچوقت درباره ی چیزاییکه نوشتی نمینویسم میخوام در بارهی هرچی خواستم بنویسم و فکر کنم شما یه نفر میخونی .بذار من یکی اینجوری باشم تایید کردنت کار من نیست این یکی رو همه برات میکنن....قول میدم وقتی نمایشگاهم جور شد خبرت کنم قول میدم هر وقت خواستی برات یه چیزی تصویر سازی کنم قول میدم یه روز ببینمت توی یه کافه ای که دوست دارم قول میدم یه روز به شوهرم معرفیت میکنم هرچند که اون متوجه نمیشه..........................واسه امشب بسه باید برم داستان بچه ای رو تصویر سازی کنم که از پاهاش میترسه
گرچه بحث فردیت توی فیلم خیلی به چشمم نیومد، فیلم دیدنی و نوشته خوندنی بود. :)
این فیلمو ندیدم.اما فیلمای کیارستمی سبک خاص خودشو داره.فیلمایی که ژولیت بینوش هم بازی میکنه چند تائی که دیدم از بازی معرکه اش خیلی خوشم اومد مثه عشاق زیر پل شکلات تاوان و...