\n"; ?> میرزا پیکوفسکی

سی‌نما

phantom.jpg
I want you flat on your back. Helpless, tender, open with only me to help. And then I want you strong again. You're not going to die. You might wish you're going to die, but you're not going to. You need to settle down a little.
Phantom Thread


paterson.jpeg
I'm in the house
It's nice out
Warm
Sun on cold snow
First day of spring
Or last day of winter
My legs run up the stairs
And out the door
My top half here writing
Ron Padgett
Paterson


capote.jpg
More tears are shed over answered prayers than unanswered ones.
Capote


ceklvKd.png
A thing is a thing, not what is said of that thing.
Birdman



williams.jpg
If I asked you about art, you'd probably give me the skinny on every art book ever written. Michelangelo, you know a lot about him. Life's work, political aspirations, him and the pope, sexual orientations, the whole works, right? But I'll bet you can't tell me what it smells like in the Sistine Chapel. You've never actually stood there and looked up at that beautiful ceiling; seen that. If I ask you about women, you'd probably give me a syllabus about your personal favorites. You may have even been laid a few times. But you can't tell me what it feels like to wake up next to a woman and feel truly happy. You're a tough kid. And I'd ask you about war, you'd probably throw Shakespeare at me, right, "once more unto the breach dear friends." But you've never been near one. You've never held your best friend's head in your lap, watch him gasp his last breath looking to you for help. I'd ask you about love, you'd probably quote me a sonnet. But you've never looked at a woman and been totally vulnerable. Known someone that could level you with her eyes, feeling like God put an angel on earth just for you. Who could rescue you from the depths of hell. And you wouldn't know what it's like to be her angel, to have that love for her, be there forever, through anything, through cancer. And you wouldn't know about sleeping sitting up in the hospital room for two months, holding her hand, because the doctors could see in your eyes, that the terms "visiting hours" don't apply to you. You don't know about real loss, 'cause it only occurs when you've loved something more than you love yourself.
Good Will Hunting

R.I.P Mr. Williams.


Lagrandebellezza.jpg
This is how it always ends. With death. But first there was life, hidden beneath the blah, blah, blah... It's all settled beneath the chitter chatter and the noise, silence and sentiment, emotion and fear. The haggard, inconstant flashes of beauty. And then the wretched squalor and miserable humanity. All buried under the cover of the embarrassment of being in the world, blah, blah, blah... Beyond there is what lies beyond. And I don't deal with what lies beyond. Therefore... let this novel begin. After all... it's just a trick. Yes, it's just a trick.
La Grande Bellezza


lincoln.jpg
A compass I learnt when I was surveying, it'll... it'll point you true north from where your standing, but it's got no advice about the swamps, deserts and chasms that you'll encounter along the way. If in pursuit of your destination, you plunge ahead heedless of obstacles, and achieve nothing more than to sink in a swamp, what's the use of knowing true north?
Lincoln


pi.jpg
All of life is an act of letting go.
Life of Pi



poetry.jpg
Before crossing the black river
with my soul's last breath
I am beginning to dream
a bright sunny morning
Again I awake
blinded by the light
and meet you
standing beside me
Poetry


carnage.jpg
Penelope, I believe in the god of carnage, the god whose rule's been unchallenged since time immemorial.
Carnage


tinker.jpg
Karla said you were good, the one we had to worry about. But you do have a blind spot. He reckoned if I was known to be Ann's lover, you wouldn't be able to see me straight. And he was right. Up to a point.
Tinker Tailor Soldier Spy


trip.jpg
Look at that. It's a chocolate inverted comma. He's got an ironic dessert.
The trip


the_illusionist_2010_movie_image_01.jpg
There are no magicians
The Illusionist


certified.jpg
کپی برابر اصل

- من تمام فیلم چشمم پی اصل‌ها و بدل‌ها بود. غیر از اینکه معلوم نبود مرد و زن کی اصل خودشان را بازی می‌کنند و کی بدل. تمام آن بحث و جدل بر سر اصالت برای تک‌تک فریم‌های خود فیلم هم صادق بود. کیارستمی هزار بار مرد را و یا زن را از طریق انعکاس‌شان روی آینه و یا شیشه‌ی پنجره نشان می‌داد. و یا ما شهر باریکی که آن دو درش رانندگی می‌کردند را از طریق تصویرش روی شیشه‌ی ماشین می‌دیدیم. انعکاس‌هایی که بدلی از اصل بودند.
- کیارستمی در مصاحبه‌ای گفته بود «زمانی که در ماشينم هستم و کسی در کنارم نشسته احساس صميميت می‌کنم. ما در راحت‌ترين جايگاه نشسته‌ايم برای اينکه رودرروی يکديگر نيستيم و به يکديگر نگاه نمی‌کنيم، ولی در عوض هرگاه که بخواهيم اين کار را انجام می‌دهيم و يک صفحه‌ی نمايش بزرگ و مناظر اطراف را پيش‌رو داريم.» صحنه رانندگی در شهر باریک را که تماشا می‌کردم یاد همین حرف افتادم. حالا نه تنها کیارستمی داشت شهر را نگاه می‌کرد، ما هم داشتیم از انعکاس شهر لذت می‌بردیم.
- ایده‌ی اصلی را پیدا کردن اگر سخت باشد، پروراندنش هزار بار سخت‌تر است. پروراندن به شکلی که رنگ نبازد و خسته‌کننده نشود. بین فیلم‌های کیارستمی «باد ما را خواهد برد» را بسیار دوست دارم. آن تعلیق ریشه‌دار را گمانم هیچ فراموش نکنم، انتظار مرگ دیگری را کشیدن برای ادامه زندگی خودت و پوچی این تعلیق. این تعلیق در آن فیلم محوری بود و به برداشت من هیچ شکل عوض نکرد. در «کپی برابر اصل» احساس می‌کردم از این دوگانگی اصل و کپی هر بار دور می‌شویم به شکل جدیدی و از زاویه‌ای نو برمی‌گردد. انگار این ایده تمام نمی‌شد، خالی نمی‌شد.
- کیارش می‌گفت کپی و اصل دغدغه‌ی قدیمی کیارستمی است. هزار صحنه از کلوزآپ را باز می‌کرد و دلیل می‌آورد. حتی صحنه‌ای از خانه‌ی دوست کجاست را توصیف کرد که پسر به خانه‌ای می‌رسد و کسی را می‌خواهد. ساکن خانه همان اسم را داشت ولی آنی نبود که پسر می‌جست. اصل نبود، کپی بود یا اصلی دیگر.
- به خیال من موضع مرد و زن در تمام فیلم کمابیش ثابت بود، با تزلزل‌هایی که کار را جذاب‌تر می‌کرد. شاید ساده‌سازی‌اش کمی از ظرافت کار کم کند و یا حتی جمع‌بستن‌ حرف‌ها. به گمانم زن بیشتر بر اصالت ذاتی پافشاری می‌کرد. هر چند گاه خود همین اصل را زیر پا می‌گذاشت. وقتی برای پسرش تعریف نکرده بود مجسمه‌ای که آن همه پسر مبهوتش بود یک کپی است و نه اصل. مرد هر چند به اصالت نگاه معتقد بود برای یک عکس عروسی حاضر نبود نقش بدلی یک شوهر خوشحال را بر عهده بگیرد و تمام ادعاهایش که چون ماری خوشبخت است، شوهر او اصل است را فراموش می‌کرد.
- صدف می‌گفت جذاب‌ترین قسمت فیلم جدایی متن و زمینه بود. متن این دو نفر هر قدر تلخ و تند و تیره بود زمینه‌، از شهر تا عروسی‌ها زنده و شاد بودند. این دو قطب متضاد به ندرت با هم تعاملی داشتند ولی هر تعامل جهت‌گیری فیلم را تغییر می‌داد.
- بعد از هفته‌ها هنوز فکرم مشغول این است که کافه چطور توانست این طور به سادگی نقطه عطف شود. کل کار به واسطه یک گفتگو بین دو زن تغییر کرد. بیشتر خوش دارم خیال کنم زن ایتالیایی نوعی پیشگو بود، یا شاید کسی از گذشته، که آن چه آن بودند یا قرار بود بشوند را توضیح می‌داد و حتی تأیید می‌کرد. انگار زن را دوباره به عقد مرد درآورد.
- وقتی آن دو سر خاطرات با هم می‌جنگیدند، سر حضور مرد، انگار باز بر سر اصالت بود. به خیال من زن تا آخر وفادار به خاطره بود، به گمانش هر چه که گذشته بود خوب بود چون اصل همراهی بود و اگر دیگر خوب نیست به این دلیل است که مرد دیگر پیش او نیست. مرد تا پایان فریاد زد اصل فردیت است. اوی تنها به نتیجه‌ی همین اصل می‌تواند تنها باشد و بماند. و مرد بر سر ایمانش می‌لرزید، دست بر شانه‌ی زن می‌گذاشت. بعد از شراب تلخ، نان از دست زن می‌گرفت، بیرون کلیسا انتظار آمرزش زن را می‌کشید و عاقبت به بدل خودش در آینه زل می‌زد و شک می‌کرد.


anotheryear.jpg
Eat, drink and be merry
Another Year


3iron.jpg
It's hard to tell that the world we live in is either a reality or a dream.
3-Iron


king.jpg
- They're idiots.
- They've all been knighted.
- Makes it official then.
The King's Speech


blackswan.jpg

Black Swan
اگر هنوز ندیدش نخوانید.
پیر ما گفته بود کمال همه‌ را در بر دارد. پس اگر همه در بر اوست، باید دو رو داشته باشد، سفید و سیاه. سفید و سیاهی که متمم هم نیستند، انکار همند. اگر قرار بر تعالی است باید به هر دو سو شتافت. سیاهی و سفیدی هر دو در نهان‌خانه‌ی دل نهفته‌اند. خیال ساده‌لوح همیشه سفیدی را برمی‌گزیند و در پی‌اش رنج و معصومیت و شکنندگی را و حرص و شهوت و آتش و عشق سیاه در جعبه‌ی خود فراموش می‌شوند تا اکنون. اگر انکار هم هستند چگونه هم این بود و هم آن؟ بین این و آن اگر هر دو یکی هستند انتخابی نیست. شاید داستان انتخاب نیست و تغییر است. از سفید به سیاه و از سیاه به سفید. حال بگو وقتی یکی به دیگری بدل می‌شود، کدام است که رها می‌کنند؟ کدام تغییر را تحمیل می‌کند؟ گذشته از آن، بهای این تغییر چیست؟ جز جان؟ بهایی ناچیز برای کمال؟ کمالی که فراتر از سفید و سیاه است، فراتر از زندگی و مرگ است.


Aruitemo1.jpgThey say butterflies that survive winter come back yellow the following year. After I heard that, whenever I see yellow butterflies, it just breaks my heart.
Aruitemo Aruitemo (Still Walking)


inception.jpgDare you take a leap of faith? Or become an old man, filled with regret, waiting to die alone.
Inception




kells.jpgI have seen beauty thrive in the most fragile of places.
The Secret of Kells




seriousx.JPGWe can't ever really know what's going on.
A Serious Man

I loved it! :)



wild.jpg- It's going to be a place where only the things you want to happen, would happen.
- We could totally build a place like that!
Where the wild things are



img_menu.jpgIn the old days, if someone had a secret they didn't want to share... you know what they did? They went up a mountain, found a tree, carved a hole in it, and whispered the secret into the hole. Then they covered it with mud. And leave the secret there forever.
In the Mood for Love


photo_03_hires.jpgOne day I woke up and I knew that he was the one, the feeling I never felt with you.
500 days of summer




revolutionary.jpgSo stupid. To put all your hopes in a promise that was never made.
Revolutionary Road


benj.jpgSome people get struck by lightning. Some are born to sit by a river. Some have an ear for music. Some are artists. Some swim the English Channel. Some know buttons. Some know Shakespeare. Some are mothers. And some people can dance.
Curious Case of Benjamin Button



volkswagen.jpg- Do you know who Marcel Proust is?
- He's the guy you teach.
- Yeah. French writer. Total loser. Never had a real job. Unrequited love affairs. Gay. Spent 20 years writing a book almost no one reads. But he's also probably the greatest writer since Shakespeare. Anyway, he uh... he gets down to the end of his life, and he looks back and decides that all those years he suffered, Those were the best years of his life, 'cause they made him who he was. All those years he was happy? You know, total waste. Didn't learn a thing.
Little Miss Sunshine


bruge.jpgMaybe that's what 'ell is, an entire eternity spent in fucking Bruges.
In Bruges

PS: It was so original, a masterpiece.


pola.jpgHe's desired in France, wanted in America.
Roman Polanski: Wanted and Desired


joker.jpgI took Gotham's white knight, and lowered him to our level. It wasn't hard. Y'see, madness, as you know, is like gravity. All it takes is a little...push.
The Dark Knight

PS: Respect yourself, watch it on IMAX.


walle.jpg
یک ابله دوست‌داشتنی، خیلی دوست‌داشتنی. وال‌ای

دم‌نوشت: حوصله کردید یک سری به قسمت ویدیوهای سایت رسمی‌اش بزنید آشنایی این ابله با برخی مسایل بغرنج زندگی را تماشا کنید.
دم‌‌نوشت دوم: آنی که در تصویر فوق از دست وال‌ای عصبانی شده اسمش مو است. فکر کردم لازم است بدانید.




caramel.jpg"To my Beirut."
Caramel


munich.jpg- Do you really miss your father's olive trees? Do you honestly think you have to get back all that... that nothing? That chalky soil and stone hunts. Is that what you really want for your children?
- It absolutely is.
Munich


lifeofothers.jpgOne day in blue-moon September,
silent under a plum tree,
I held her, my silent pale love,
in my arms like a fair and lovely dream.
Above us in the summer skies,
was a cloud that caught my eye.
It was white and so high up.
And when I looked up, it was no longer there.
Brecht: Erinnerung an die Marie A.
Life of others


blood.jpgGod is a superstition.
There Will Be Blood


Faubourg Saint-Denis.jpgI listened to your texts, your singing, your hopes, your desires, your music. You listened to mine. My Italian, my German, a bit of Russian. I gave you a walkman. You gave me a pillow. And one day you kissed me. Time went by, time flew, and everything seemed so easy, so simple, so free, so new, so unique. We went to the movies, we went dancing, we went shopping, we laughed, you cried, we swam, we smoked, we shaved. You screamed, for a reason, or for no reason. Yes, sometimes for a reason. I brought you to the academy, I studied for my exams, I listened to your singing, your hopes, your desires, your music. You listened to mine. We were close, so close, ever so close. Time went by, time flew.
Faubourg Saint-Denis

Quais de Seine.jpg
- You have beautiful hair, why do you have to cover it up?
- I don't have to, I choose to.
- Too bad, 'cause you're so pretty.
- You mean I'm not beautiful in my hijab?
- That's not what I meant.
- If I want to look beautiful, I do it for me. When I wear this I feel part of a faith, an identity. I feel good. That's what beauty is.
Quais de Seine

Paris, je t'aime


pers.JPG

در مورد پرسپولیس نمی‌توانم مثل همیشه که از فیلمی خوشم می‌آید به عکسی و چند خط از فیلمنامه‌اش اکتفا کنم. برای اینکه پرسپولیس برای من، ما، بیشتر از یک فیلم سینمایی است. انگار از ما برای ما می‌گوید، یا به قول مادرم که قبل از من فیلم را دیده بود از نسل آن‌ها برای نسل ما می‌گوید. مرجان ساتراپی بین نسل من و مادر ایستاده است، شاید برای همین حرفش را همه می‌فهمند و همه گوشه‌ای از زندگی خود را در زندگیش پیدا می‌کنند. شاید پدر من خود را در انوشه و امیدش به انقلاب می‌بیند، مادرم در مادر مرجان و من خود را در مرجان که مجبور به فرار شد. روایتش را بی‌طرفانه می‌دانم چون به نظرم اغراقی در کار نبود، شاید کسی با فقط کمی ذهنیت مذهبی بگوید این تمام داستان نیست، ولی برای من این تمام آن بود که به من و زندگی من مربوط می‌شد. به پاتریک، هم‌دفتری کانادایی‌ام پیشنهاد کردم برود فیلم را ببیند، گفتم این همان روایت من از ایران خواهد بود، نه یک روایت جامع و کامل، ولی یک روایت حقیقی.


goodyear.jpgPardonnez à mes lèvres car elles trouvent de la joie dans les lieux les plus étranges.
A Good Year


lost.jpg- Can you keep a secret? I'm trying to organize a prison break. I'm looking for, like, an accomplice. We have to first get out of this bar, then the hotel, then the city, and then the country. Are you in or you out?
- I'm in. I'll go pack my stuff.
- Get your coat... I hope that you've had enough to drink. It's going to take courage.
Lost in Translation


oldmans.jpg- Just how well do you know Chigurh?
- What do you want to know?
- I just want to know your opinion about him in general, just how dangerous is he?
- Compared to what? The bubonic plague?
No Country for old man


atoenment-s.jpgDear Cecilia, Dearest Cecilia, the story can resume. The one I had been planning on that evening walk. I can become again the man who once crossed the surrey park at dusk, in my best suit, swaggering on the promise of life. The man who, with the clarity of passion, made love to you in the library.
Atonement


Darjeeling.jpg- Why the train has stopped in the middle of desert?
- They say it is lost.
- What did he say?
- He said the train is lost.
- How can a train be lost? It's on rails.
The Darjeeling Limited


rat.jpg
شاید بپرسی مگر یک آشپزخانه‌ی پر سر و صدا و چند موش قهوه‌ای و یک پادوی دست‌ و‌ پا چلفتی گیج و یک دختر آشپز فرانسوی بانمک و صد البته یک ستون‌نویس شکل عزرائیل چطور توانستند به قهقهه‌ات بیاندازند و شبی را روشن کنند که روزش خوش نبود، جواب می‌دهم نمی‌دانم. می‌توانی یک روز عصر که دلت گرفته بود «یتیمچه قرتی» را ببینی و شاید جوابت را بگیری.

دم‌نوشت: یتیمچه قرتی ترجمه منصورخان نصیری است از Ratatouille.


eastern_promises.jpgThese are Russian prison tattoos. They tell your life's story. If you don't have tattoos, you don't exist.
Eastern Promises


into the wild.jpg
می‌دانم، دشت‌ها تو را فرا می‌خواندند، بيابان‌ها و رودها و کوه‌های پر برف نيز.
به سلامتی آزادگی‌ات مرد...
Into the Wild


howls_moving_castle_xlg1.jpg
من خیال می‌کردم دیگر قصه جن و پری و جادو و این‌حرف‌ها دیگر نمی‌شود گفت. نه که نمی‌شود گفت، نمی‌شود حرف تازه‌ای گفت، داستان تازه‌ای نوشت. ولی این‌طور نیست گویا. «قلعه متحرک هاول» می‌گوید این‌طور نیست. هم جن دارد، هم جادو، هم خانه‌های جادویی، هم پیرزن‌های بدجنس، هم مترسک کله شلغمی، هم دختری که موهایش «رنگ ستاره‌ها» است. آخرش هم همه چیز خوب می‌شود، همان‌طور که آخر یک کارتون باید باشد و برای تو یاد یکی دو ساعتی می‌ماند که بهت خوش گذشته است.


tuscan.jpg«سینیورا، بین اطریش و ایتالیا بخشی از کوه‌های آلپ را سمرینگ می‌نامند. شیب بسیار تندی دارد و بر بلندی کوه‌هاست. بر این کوه‌ها ریل‌ گذاشتند تا ونیز و وین را به هم وصل کند. آن‌ها این راه‌آهن را کشیدند قبل از اینکه حتی قطاری وجود داشته باشد که رویش سفر کند. آن‌ها راه را ساختند چون می‌دانستند قطار روزی خواهد آمد...»
زیر آفتاب توسکان


dark horse.jpg
-سوت که زدم پاس بده.
- به کی؟ اینجا فقط من هستم و تو. تو هم که داوری.
- به خودت که آن طرف میدان وایسادی.
- تو واقعا فوتبال می‌فهمی یا فقط عشق داور شدن داری؟
- تو از زمین اخراجی.
Voksne mennesker که یعنی «آدم‌های بزرگ» فیلمی دانمارکی است به سال 2005. کل فیلم در مورد آدم‌هایی که نمی‌دانند برای چه وجود دارد و کجا می‌روند و آنقدر سرگردانی‌شان مفرح است که یادت می‌رود طنز تلخش. تمامش سیاه و سفید است و تنها یک صحنه رنگی دارد. وقتی پسر با دوست‌دخترش که در صندلی کناری خوابش برده است منتظرند پل باز شود بروند بیمارستان تا از دست حاملگی ناخواسته دختر خلاص شوند. آن‌جا یک صحنه پسر دختر را نگاه می‌کند، رنگی؛ بیمارستان نمی‌رود.
«...خواب زرافه دیدم...» دختر، صبح، قبل از پل

دم‌نوشت: ترجمه اسم فیلم را غلط نوشته بودم. ممنون از جناب سردوزامی که تذکر دادند.


letter_to_america3.jpgمرد جوان به دنبال آهنگی محلی به دهی نرسیده به ناکجاآباد رفته است، آهنگی که می‌گویند انسان‌ها را به زندگی باز می‌گرداند.
معلم مدرسه قدبلند است و عظیم. با صدای رسا و مردانه‌ آهنگی می‌خواند، در مورد عشق. بچه‌ها از پنجره معلم‌شان را تماشا می‌کنند. مرد فیلم‌برداری را قطع می‌کند و می‌گوید این آن‌چه من می‌خواهم نیست. معلم که روی پنجه‌هایش ایستاده بود آرام به زمین برمی‌گردد، ساکت می‌شود.
پیرزنی صدایش می‌کند، می‌گوید بیا بالا. بالا از پشت پرده‌ای عکسی برمی‌دارد. می‌گوید عکس من و شوهرم را می‌گیری؟ او زود رفت و ما هیچ عکسی با هم نداریم. او رفت و من به سختی بچه‌ها را بزرگ کردم اما آن‌ها دیگر نیستند و تنها ماندم. ولی آدم‌ها از درخت‌ها سرسخت‌ترند، از صخره‌ها هم. من از مرگ نمی‌ترسم، از زندگی می‌ترسم.
از پیرزنی سراغ آهنگ را می‌گیرد. برایش گیلاسی مشروب می‌ریزد. به سلامتی. نه آهنگ را نمی‌دانم. گیلاسی دیگر بنوش. می‌روی؟ تو میهمان من هستی. گیلاسی دیگر هم برای زندگی بنوش.
دوربین را دست پسر لالی می‌دهد تا دستی به خاک بکشد. پسر با دوربین مرد را می‌گیرد، بعد از چند ثانیه خسته می‌شود و دوربین را می‌گیرد رو به آسمان و ابرها. دنبال چیزی است گویا.
ننه روسیا در کوه‌هاست. گاه دو ماه می‌ماند آنجا. وقتی پیدایش می‌کند می‌گوید آهنگ را بلد است، ولی در سوگ پسرش است. برو دو سال دیگر بیا. شعر را برای چه می‌خواهی؟ برای دوستم کامن که در کماست. ننه روسیا روسری سیاهش را برمی‌دارد و آهنگ را می‌خواند: «زندگی همچون سایه‌ای است.»
این‌ها برش‌هایی از فیلمی به نام Pismo do Amerika (نامه‌ای به آمریکا) بودند. فیلم مال بلغارستان و سال 2001 است و فکر نکنم بشود راحت پیدایش کرد، من اینجا دیدمش و بعد حیفم آمد تنها بودم و نبود کسی که در مورد هر تکه‌اش، ظرافتش ساعت‌ها صحبت کنیم.


fockers.jpg
- پدر، می‌شود از دراز کشیدن جلوی اون اتوبوس دست برداری؟
- تو دهه شصت نبودی. آن موقع ما مسایل را این‌طور حل می‌کردیم.
Meet the Fockers


Lilja.jpg
«...ولی زندگی تنها چیزی است که داری لیلیا...»
Lilja 4-ever


edbench25.jpgEvery man, woman, and child alive should see the desert one time before they die. Nothin' at all for miles around. Nothin' but sand and rocks and cactus and blue sky. Not a soul in sight. No sirens. No car alarms. Nobody honkin' atcha. No madmen cursin' or pissin' in the streets. You find the silence out there, you find the peace. You can find God.
25th Hour


the-wind-that-shakes-the-barley.jpg
«دن می‌گفت دانستن اینکه با چه مخالفی آسان است، مشکل این است که بدانی چرا با آن مخالفی. من امروز این را می‌دانم و برای همین احساس قدرت می‌کنم.»
باد بر مرغزارها می‌وزد (The wind that shake the barley)، کن لوچ

دم‌نوشت: این چه جور ترجمه عنوان است؟ از این روان‌تر نبود؟
دم‌نوشت دوم: حدود چهار پنج دقیقه سانسور دارد، فیلم را خراب نکرده‌اند، گمانم.
دم‌نوشت سوم: نخل طلایی 2006 کن را برده است.


227994.jpg
سبک «داستان‌های آشپزخانه» سبک محبوب من است. از آن داستان‌هایی که درشان هیچ خبر خاصی نیست، هیچ آدم خاصی نیست، هیچ اتفاق خاصی هم نمی‌افتد. بیشتر طرح هستند تا داستان و حتی اگر داستان هم باشند حداکثر یک داستان کوتاه هستند. داستان‌های آشپزخانه فیلمی سوئدی است به زبان سوئدی ساخته‌ی سال 2003. چند سال بعد از جنگ جهانی دوم دولت سوئد برنامه‌ای داشته است برای ارایه راه‌‌حل‌های بهینه در مورد کارکرد زنان خانه‌دار در آشپزخانه. طرح موفقیت‌آمیز بوده و بعد از روزها بررسی توانسته بودند وسایل آشپزخانه را طوری بچینند که زنان خانه‌دار کمترین مسافت را برای کارهای روزمره بپیمایند. نوبت مردان مجرد است و گروهی از محققین برای بررسی عادات مردان مجرد در آشپزخانه به روستایی فرستاده می‌شوند. فیلم به رابطه پیرمردی روستایی (ایزاک) - که بابت داوطلب شدن برای طرح پشیمان است - و مرد میان‌سال محقق آشپزخانه‌ی او (فولکه) می‌پردازد. فولکه یک صندلی بلند دومتری در آشپزخانه ایزاک می‌گذارد و تمام روز آن بالا نشسته زل می‌زند به پلکیدن ایزاک در آشپزخانه، البته وقت‌هایی که ایزاک آن‌جا نیست هم همان بالا منتظر می‌نشیند. فیلمی ساده.


cache.jpg
به عنوان یک آدم دقیقه نودی بالاخره سه روز مانده به پایان اکران «پنهان» موفق شدم بروم ببینم و چه خوب که رفتم. مستقل از اینکه فیلم روشنفکرانه و بسیار سیاسی بود من طبق معمول از صحنه‌ای غیر از اصل فیلم خوشم آمد. دور میز دو میزبان و چهار مهمان نشسته‌ بودند از زندگی صحبت می‌کنند. آن صحنه بسیار فرانسوی بود، نه آمریکایی، نه انگلیسی، نه آلمانی، فرانسویِ فرانسوی. در ضمن از تعبیر امیر قادری که بلکه فیلم‌بردار خدا بوده است هم بسیار خوشم آمد.

دم‌نوشت: اگر دنبال بعد سیاسی فیلم می‌گردید دقت کنید به آن بخشی از فیلم که کانال Euronews را نشان می‌دهد.


wind.JPGعاشق فیلم‌های کیارستمی هستم. چند روز قبل فرصتش پیش آمد «باد ما را خواهد برد» را دیدم و چه زیبا بود. شماره تابستان مجله‌ی سینما و ادبیات موضوع ویژه‌اش عباس کیارستمی است. از بین مقالاتش چند جمله از گفته‌های کیارستمی یادداشت کردم:

«...ماشینم، محل کارم، خانه‌ام، موقعیت‌ام بهترین دوستان من هستند. زمانی که در ماشینم هستم و کسی در کنارم نشسته احساس صمیمیت می‌کنم. ما در راحت‌ترین جایگاه نشسته‌ایم برای اینکه رودرروی یکدیگر نیستیم و به یکدیگر نگاه نمی‌کنیم، ولی در عوض هرگاه که بخواهیم این کار را انجام می‌دهیم و یک صفحه‌ی نمایش بزرگ و مناظر اطراف را پیش‌رو داریم...»

«...به روش برسون اعتقاد دارم؛ آفرینش از طریق حذف نه اضافه کردن...»

«...میلان کوندرا داستان بسیار زیبایی دارد که مرا بسیار تحت تأثیر قرار داده است: موضوع داستان این است که چگونه دامنه‌ی لغات مورد استفاده‌ی پدرش با گذشت سن کم و کمتر شده بود، به طوری که در اواخر عمر تنها به دو کلمه محدود شده بود: «عجیب است! عجیب است!». مسلماً دلیلش این نبوده که دیگر چیزی برای گفتن نداشته است، بلکه بدین خاطر بود که با این دو کلمه می‌شد به بهترین و خلاصه‌ترین وجه ممکن تجربه و ادراک خود را از زندگی بیان کند. د واقع عبارت به ظاهر ساده‌ی «عجیب است!» عصاره و چکیده‌ی تجربیات او بود... »

فصلنامه‌‌ی سینما و ادبیات، نیم‌ویژه‌نامه‌ی عباس کیارستمی، شماره نهم، تابستان 85


15813__joyluckclub_l.jpgThe Joy Luck Club فیلم سیزده سال قبل است. داستان چهار زن چینی است که بعد از مهاجرت به آمریکا همدیگر را پیدا کرده‌اند، داستان زندگی‌شان است، چهار دختر آمریکایی‌شان، داستان دخترها و مادرها. روایتی از آدم‌ها، آرزوهایشان، داشته‌هایشان، عشق‌هایشان، شکست‌هایشان. فیلم‌نامه را بر اساس کتابی نوشته‌اند، شاید برای همین دلنشین است، صیقل‌خورده است.


aad.jpgپیرمرد: حس چشاییم کاراییش را از دست داده است، به جای من این تکه شکلات را بچش.
پیرمرد: راحت شکست؟
زن جوان: دقت نکردم، سریع حل شد.
پیرمرد: حالت شن مانندی باید داشته باشد، نه خیلی خالص و نه خیلی تکه‌تکه.
زن سر تکان می‌دهد.
پیرمرد: یک ثانیه باید شیرین باشد ولی بعد تلخی باید حس شود، چون همین حس باید بماند. مزه وانیل را فهمیدی؟
زن: مزه‌اش از دوردست می‌آید.
پیرمرد: از دوردست...

تکه دیالوگی از La Finestra di fronte
آن قدر انسانی، آن قدر زمینی، آن قدر گیرا که اگر پیدایش کردید باید ببینیدش.


pride.jpg
عاشق اقتباس‌های سینمایی خوب از ادبیات هستم، می‌گویند «غرور و تعصب» بهترین فیلم اقتباسی چند سال اخیر است. بیشتر از فیلم‌برداری و فیلمنامه از بازی Keira Knightley لذت بردم و وقتی اسکار بهترین هنرپیشه زن را نبرد افسوس خوردم، هرچند احتمال اینکه آن اسکار را می‌برد کم بود.
صحنه محبوبم اوایل فیلم در سالن رقص است. آنجا که حین گذشتن خواهر و برادر بینگلی و دارسی متکبر یک لحظه الیزابت ریز می‌خندد.


notting.jpg خوب شما هر چه که می‌خواهید می‌توانید بارم کنید، از شوت و اوت و ضایع گرفته تا صورتی و مشابهاتش. حتی می‌توانید تصمیم بگیرید به این وبلاگ دیگر سر نزنید، ولی دلم می‌خواهد بنویسم که Notting Hill یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های من است، خودم هم نمی‌دانم چرا ولی این طور است. آنقدر هم خوش‌شانس هستم که جاهای مختلف تا به حال چندین بار قسمت شده است بنشینم، ببینمش، کیف کنم. امشب هم باز پیش آمد.


madagascar_penguins_052705_big.jpgدر کارتون ماداگاسکار چهار عدد پنگوئن از جنس مافیای ایتالیا حضور دارند که زمین و زمان را به هم می‌ریزند تا از باغ‌وحش فرار کنند برسند به قطب، حتی کشتی اقیانوس‌پیما می‌دزدند. وقتی رسیدند بعد از کمی تماشای قطب یکی‌شان فرمود «عجب جای مزخرفی»


omali.jpg«شرم‌آوره، گربه‌ است دیگه، گربه نمک‌نشناس، یه شیاده، یه ولگرد، چشماش چقدر به هم نزدیکه، اوو چه لبخند شیطنت‌آمیزی داره، پوزش چقدر باریکه، علامت بدجنسیشه، از اوناییکه قلب زنای معصوم رو می‌شکنن...»
از کارتون گربه‌های اشرافی


monsieur.jpg

"A man's heart is like a caged bird. When you dance, your heart sings... and then rises to heaven."
Monsieur Ibrahim از سینمای فرانسه با بازی واقعاً زیبای عمر شریف که برایش جایزه بهترین بازیگر ونیز 2003 به ارمغان آورده است. فیلمی در مورد انسان‌ها، احساسات‌شان، روابط‌شان و آرامش.
پیشنهاد می‌کنم از زیر سنگ هم شده پیدایش کنید و ببینید. پیدا نکردید دی‌وی‌دی‌اش را از خودم بگیرید.
"Slowness... that's the key to happiness"

پی‌نوشت: امروز در شرق جمعه خواندم که کتابش چاپ شده است به نام موسیو ابراهیم و گل‌‌های آسمانی.


michael.jpgباد غربی و خورشید بحث می‌کردند که کدام قوی‌تر هستند. باد غربی گفت شرط می‌بندم می‌توانم پالتوی آن مرد را از تنش در بیاورم. خورشید گفت نمی‌توانی.
باد غربی شروع کرد به وزیدن. ولی مرد پالتو را درنیاورد. هر چقدر باد شدیدتر می‌وزید مرد پالتویش را محکم‌تر می‌چسبید.
بعد خورشید رفت وسط آسمان و لبخندی زد. هوا گرم شد و مرد پالتویش را درآورد.
Michael, The movie


صفحه‌ی اول