دریانوردی کردم. هنوز همانجای دیروزی هستم و صبح رفتم یک بندری به اسم هوساویک کمی شمالتر که گمانم شمالیترین نقطهی کرهی زمین بشود که رفتم یا خواهم رفت، با مدار قطب شمال گمانم سی چهل کیلومتر فاصله دارد. هوساویک مرکز نهنگبینی ایسلند است. یک بار آن طرف اطلس رفته بودم نهنگبینی و نهنگی گیرم نیامده بود، به جایش دریازده شدم و جای همه خالی.
کشتی ما یک کشتی تیپ قدیمی بادبانی بود با دو دکل و هفت بادبان. موتور هم داشت. از روی اولین کشتیهای بزرگی ساخته شده بود که دانمارکیها اجازه داده بودند ایسلندیها داشته باشند. دانمارکیها قضیه تجارت ایسلند، به خصوص روغن کوسهی بسیار پر سود را میخواستند دست خودشان داشته باشند. ناخدا با افتخار میگفت از این کشتی فقط دو تا هست. باقی خدمهی کشتی یک نفر بود که همه کار میکرد طبعاً. اصولاً این کشتیها که زمان خودشان خیلی محبوب بودند با سه نفر کارشان راه میافتاد. همهی بادبانها با طناب به بخش پشتی کشتی وصل بودند و سه نفری از آنجا همهچیز را کنترل میکردند. این کمک ناخدا که آدم پرحرفی هم بود میگفت دریا یعنی دریاهای شمال. کارائیب هم شد دریا جم میخوری ده تا کشتی جلوی دماغت هستند؟ مفصل هم از یک کاپیتان آلمانی حرف زد که استادشان بود و هر سال بهشان دریانوردی بین یخهای گرینلند را یاد میداد. با همین کشتی تا آنجا توریست هم میبردند و چهل ساعت راه بود. جلوی کشتی یک لایهی آلمینیومی بود که باهاش نمیشد یخ شکست، ولی میشد هلشان داد آن ور.
اول بردندمان جزیرهی طوطیها. طوطی دریایی (پافین) یک موجود مضحکی است که پنگوئن پیشش دوک ولینگتون است از لحاظ وقار. اکثر طوطیهای دنیا در ایسلند زندگی میکنند و جزو سمبلهای ملیشان هستند و همهجا عروسک و تیشرتش را میفروشند. جناب طوطی اصلاً در امر پرواز خبره نیست و به جایش شناگر ماهری است و پی غذا تا هفتاد متر زیر آب میرود. بالهایش کوچک هستند و دم ندارد که برای شنا عالی و برای پرواز مزخرفند. چون دم ندارد حین پرواز با پاهایش سکان میچرخاند. اصلاً باید پرواز کردنش را میدیدید. انگار بوئینگ هفتصد و چهل و هفت میخواهد بلند شود. یک پیست خلوتی پیدا میکرد و بعد با حرارت بال میزد و سعی میکرد بلند شود. شاید ده متر بعد بلند میشد و یا مثل چندتایی که دیدم حفظ ظاهر میکرد و شیرجه میزد توی آب که من از اول اصلاً میخواستم برم زیر آب.
این حضرات نه ماه در دنیا میگردند و بعد سه ماه برمیگردند محل تولدشان برای جفتگیری و جوجهداری. هر طوطی یک جفت ثابت دارد و هر بار میگردد پیدایش میکند. لانههایشان را در دیوارهی خاکی جزیرهها میسازند و یک شکل مارپیچی هم دارد و جوجه را میگدارند ته مارپیچ که از باد و باران در امان باشد. یک نوک خوشرنگی دارند که مخصوص زمان جفتگیری است و بعد رنگش میرود یا میافتد یا بالاخره یُخ میشود. در یک شیرجه تا ده ماهی (یا همین حدود) با منقارشان میتوانند بگیرند.
شکار طوطیها الان ممنوع است. مگر در یک دورهی کوتاه و فقط طوطیهای نر که در منقارشان ماهی ندارند. برای همین زنده باید بگیریدشان و بعد بررسیهای لازم را به عمل بیاورید. تا همین سدهی قبل کلیسای کاتولیک طوطی دریایی را جزو ماهیها حساب میکرده و کشیشها مجاز بودند جمعهها که نباید گوشت خورد، این حضرات را میل کنند. لابد یکی به پاپ اطلاعات غلطی داده بوده. جزیرهی طوطیها که شاید مساحتش سیصد متر میشد ملک خصوصی بود. یک چیزی شبیه استوانه بود و دور تا دورش یک پرتگاه خاکی و نمیدانم بدون نردبان چطور میشد داخل جزیره رفت. کمک ناخدا میگفت صاحبش تا همین چند سال پیش که رفت آن دنیا، هر سال تابستان با اصرار ده عدد گوسفند میآورد و با هزار زحمت میفرستاده آن بالا که بچرند. بعد که ازش میپرسیدند چرا این کار با مشقت را انجام میدهی، جواب معمول ایسلندی میداده: چون همیشه همین کار را کردیم. ورثهاش اصراری به حفظ رسوم ندارند و حدس میزنم هم گوسفندها و هم طوطیها از این مسأله راضی باشند.
بعد از طوطیها شش هفت تایی دلفین دیدیم که بازیگوشیشان گرفته بود و از این طرف کشتی میرفتند آن طرف بیرون میپریدند و معلوم نبود به ما بیشتر خوش میگذرد یا آنها. ده دقیقهای در معیتشان بودیم. بعد از این موجودات با نمک به سه نهنگ گوژپشت رسیدیم. این نهنگها چند دقیقهای روی آب پف و پوف (با آن فوارهی روی سرشان) میکنند و بعد چهار دقیقه میروند زیر آب. اگر بخواهند عمیق بروند یک طور شیرجهای میزنند و دمشان از آب میزند بیرون. هر نهنگ طرح دم منحصر به فردی دارد، مثل اثر انگشت و از روی همین میفهمند فلان نهنگ الان کجاست. هر وقت نهنگی پیدا میشد کشتی را میبردند به سمتش، مثلاً تا ده متریش. دو سه تا شیرجه از هر کدام از نهنگها را تماشا کردیم.
تا اینجا بادبانها بسته بود. بعد گفتند باد خوب است و موتور را خاموش میکنیم و بادبانها را بیافرازید. من قبلش شک داشتم اگر سه نفر لازم دارند خب اینها که دوتایند. بعد معلوم شد در مقابل این همه سؤالی که ازشان پرسیده بودم باید جاشویی کنم. یک مقدار مناسبی بادبان کشیدم بالا و این را ببند آنجا و آن گره را شل کن و نه آن طور نه و غیره. خوش گذشت. طبق قانون طلایی دریانوردان که تا بادبانها را باز کنید باد میخوابد، باد خوابید و مجبور شدیم صبر کنیم تا دوباره باد بگیرد. این کشتیها طوری هستند که بهترین باد برایشان باد مایل است. برای همین بادبانها به جای اینکه عمود باشند اریب به کشتی قرار میگیرند. این هم جزو اطلاعاتی بود که یقین دارم یک روز لازمتان میشود.
بعد بهمان شکلات داغ دادند. انگار برای خدمه کشتیهای ایسلند مشروب ممنوع است. یک سوراخ قانونی هست برای کشتیهای بادبانی و با اجازهی کاپیتان. خلاصه شخص کاپیتان موسفید در شکلاتهای داغمان یک شات رام ریخت و ترکیب مطلوبی شد و توصیه میشود. یاد فیلم دزدان کارئیب افتاده بودم که کشتیشان وسط جنگ گلولهی توپ خورده بود و ناخدای کشتی اولین سؤالش این بود که مخزن رام سالم است یا نه. در نهایت با سلام و صلوات بعد از پنج ساعت شناور بود برگشتیم. روح آن مرحوم شاد که گفته بود همیشه یک پایت روی زمین باشد.
همان اطراف دو تا آبشار بود که کتاب راهنما عجیب تعریف کرده بود. مثل بقیهی آبشارهای عظیم بودند. من اصولاً یک تئوری دارم در باب آبشارها و کلیساهای دنیا که یکی دو تا از عظیمترینشان را که دیدید انگار بقیه را هم دیدید. برای رسیدن به آبشارها یک ساعتی در برف پیادهروی کردم و گمانم آفتابزده شدم چون از آن موقع سرم گیج میرود.
الان دو هفته است كه با اين سفرنامههاي شما داريم حسابي حظ ميبريم. يعني يك لذت عجيبي اصلاً!
خواستم از اين راه دور، براي شما سلامت جسمي و روحي آرزو كنم.
ساغول!
Mirza jan, judith Herman ketabi dare be esme "Nothing but ghosts" ke yeki az dastanash tu Iceland migzare. gamunam az khundanesh lezzat bebarin
------
ميرزا: حتما ميرم سراغش. خيلي خيلي ممنونم.
میدانی میرزا به کلی ما هم یک جورهایی خیلی خیلی داریم با این نوشته ها حال می کنیم . الان داریم سفرنامه نروژ را می خوانم . آی حال کرده ام بروم یک سری به آن جا ها بزنم . البته اگر سفر رفتم .
چسبید
خیلی میرزایانه بود
دلتنگتانیم قربان