- دلم میخواهد هبوط کنم.
- هبوط کنی که چه؟ مگر آدم چه گلی به سرش زد رفت پایین؟
- خسته شدم از جاودانگی. همه چیز تکراری. من تکراری، تو تکراری. نامه ببر، نامه بیار. ابد هم که نمیرسد.
- آن پایین درد هست، رنج هست، دیوانه شدی؟
- خب باشد. عوضش هر از گاهی دو تا لبخند و بوسه هم هست.
- ابله، آنها میمیرند در نهایت.
- بمیرند. در عوض هدفی هست. مرگی هست که اصلاً معنی بدهد به زمان. تکرار مکررات لطفش چیست مگر.
- عجب. اصلاً برو هر غلطی دلت میخواهد بکن. هبوط کن، عروج کن، دیوار صوتی بشکن. فقط این گربه حنایی را بگذار برای من، هر چه میخواهی با خودت ببر، به خصوص این سوتسوتکالسطنه را ببر. نگاه کن، مشنگ برای برگزاری انتخابات آزاد در ملکوت دارد یکنفره راهپیمایی میکند.
سلام
جالب بود... حیفم اومد چیزی نگم
موفق باشین
(زشته ازتون دعوت کنم بیای وبم؟ آخه تازه کاریه و کلی هم دل نوشته ولی خوشحال میشم بیاین)
يعني صاحب سوت سوتک السطلنه هم آمد پيش ما ؟ بعدديگه با چه اميدي اين همه نکبت را تحمل کنيم ؟
ما جاودانتر
یاد باب اسفنجی افتادم ! سوت سوتک السلطنه ! چه جالب !