بعد از باز شصت ساعت کار کردن برای که چه
باب هیکاک
بهترین کاری که داشتم حمل یک سنگ بود
از یک طرف جاده به آن یکی طرف.
لازمهی این کار مجوزی بود که لازمهاش
رشوه بود. رشوه معادل همهی حقوقم بود.
ولی چون هنوز کار را تمام نکرده بودم
هیچ حقوقی نداشتم، برای دادن رشوه
کار دیگری گرفتم که حمل همان سنگ بود
در جهت عکس. چون مأمور
رشوهاش را میخواست، بهم مجوزی
برای کار دوم داد. وقتی بهش گفتم
که کار در صورتی به بهترین نحو انجام میشود
که من هیچ کاری در کل نکنم، او از هوشم
خوشش آمد و نامهای نوشت
به کارفرمایم و پیشنهاد ترفیعم را داد
روی سربرگی که طرحش
بالهای گستردهی عقابی در پرواز
بر فرازی کوهی کوچکتر از خودش بود.
رئیسم، نگران از هوشم،
بهم حقوق میداد که روی مبل چرت بزنم
و با آن مأموری نهار بخورم
که رشوه میگرفت که جلوی انجام شدن
هر کاری را بگیرد. وقتی به پدر مادرم خبر دادم،
آنها نامهای به برادرم نوشتند که از دانشگاه
برگردد خانه و یک پسگردنی
نوش جان کند. بسیار وظیفه شناسانه،
برادرم برگشت و خم شد
که اندرز بگیرد، همان لحظه
مغزش تکانی خورد و پرسید
که به عنوان یک کار چه میشود کرد.
توضیح دادم که همهجا
سنگهایی هستند که نمیخواهند جم بخورند،
فقط یک مقدار شعور میخواهد
که آدمی باشی که تکانشان نمیدهد.
ظرایف مجوز نگرفتن برای انجام ندادن کار
توضیحش کار سختتری بود. همین دیروز صبح زود
بیدار شد و اصلاح کرد، انگاری
نبود مو روی صورتش دخلی دارد
به ظاهر شدن غذا
روی یک میز خالی.
برگردان میرزا
اصل شعر به انگلیسی
قشنگ بود
سلام
چقدر این خوب بود
چه خوب بود اینجا ...