clairekeegan.jpgسه زمستان قبل در شماره سالگرد نیویورکر داستانی به نام «دختر خوانده» از کلر کیگان چاپ شده بود. برای این شماره‌های سالگرد عموماً داستان‌هایی که از دید خودشان عالی هستند می‌گذارند، خود داستان به صورت کتاب بسیار کوتاهی هم چاپ شده و کیگان چند جایزه به خاطرش برده بود. یک سال گذشت و من دیدم هنوز گه‌گاه برش‌های بلندی از داستان یادم می‌افتد. آدم در طول سال‌ ده‌ها داستان کوتاه می‌خواند و از این همه شاید به زور یکی دوتایی روشن در خاطر آدم باقی بمانند. گمانم این داستان بسیار بیشتر از آنی که همان زمستان حدس زده بودم بر من اثر گذاشته. اصلاً به خاطر این داستان تصمیم گرفتم تفننی ترجمه کنم. منتهی داستان خیلی بلندی بود. فکر کردم اول با چند کار کوتاه‌تر که دوستشان دارم شروع کنم و این طور شد که آن دو داستان سافران فور و موراکامی را ترجمه کردم و گذاشتم در همین وبلاگ. برای دختر خوانده که کل این مسایل به خاطرش بود بیشتر وقت گذاشتم. حتی از امیر مهدی حقیقت که جزو صالحان روزگار است کمک گرفتم برای رفع اشکال و دستش واقعاً درد نکند.
ترجمه پاییز پارسال تمام شد. نمی‌دانم چرا همان موقع نگذاشتمش در سایت. شاید خواستم کمی فاصله بگیرم و بعد برگردم دوباره بخوانمش. این وسط یکی دو ترجمه‌ی خیلی کوتاه دیگر هم کردم که به تدریج همین‌جا می‌گذارم. این اواخر باز این داستان را دست گرفتم و هنوز خوشحالم این همه مدت با آن سر و کله زدم. هنوز توصیف‌هایش برایم مسحورکننده‌اند و قهرمانانش عجیب واقعی. چیزی حین کار رویش فهمیدم که کمی برایم تلخ بود. فهمیدم هر چه می‌گذرد کار ترجمه، هر قدر تفننی، کمتر ازم برمی‌آید. هر چه می‌گذرد به فارسی کمتر می‌خوانم و می‌نویسم و خیلی ساده می‌بینم احاطه‌ام به زبان کمتر شده و دایره لغاتم محدودتر و برای برگردان یک جمله ساده چقدر مجبورم جان بکنم. گمانم بعد از این و آن یکی دو کار کوتاه ناتمام کار را به اهلش بسپارم، مگر اینکه باز فیلم یاد هندوستان کند. القصه اینجا می‌توانید داستان را بخوانید یا فایل پی‌دی‌اف داستان را از آخر صفحه‌اش دانلود کنید. از آتوسا متشکرم که در ویرایش داستان کمکم کرد.


نظرات:

فوق العاده بود . هم داستان و هم ترجمه . دستتون درد نکنه.


داستانش عالي بود. ترجمه هم خوب و روان بود يك نفس خوندمش ميرزا. فقط چند تا نكته است كه اگه اصلاحش كني عالي ميشه مثلا وصله وصله رو مي توني با وصله دار جايگزين كني يا پر وصله- شام مايعي رو مي توني بگي شام آبكي. آيا اصلا منظور اين بوده نمي دونم. اصلا نمي دونم قرمز سرخي چيه اونجا كه گفتي سفيد برفي و قرمز سرخي- كيك هاي ملكه آيا يك مارك و برنده يا يك نوع كيك؟
به نظرم داستانش عالي بود پر از تصوير. اينكه به سختي اسم آدمها رو لو مي داد هم جالب بود. موفق باشي و ادامه بده :)
------------
میرزا: ممنون. در مورد نکاتی که گفتید. به نظر من تفاوت «وصله وصله» با «وصله دار» بیشتر سلیقه‌ای است و هر دو اینجا درست هستند.
شام مایع برای من هم جالب نبود، ولی خودش از کلمه liquid استفاده کرده بود و فکر کردم اگر می خواست بگوید آبکی از معادل انگلیسی‌اش استفاده می‌کرد. در ضمن شام آبکی ممکن است با سوپ اشتباه گرفته شود و اینجا یعنی به جای شام مشروب خوردم.
سفید برفی و قرمز سرخی نزدیکترین ترجمه‌ای بود که به snow white and rose red پیدا کردم. این یک داستان فولکلور است و گمانم برخلاف سفید برفی و هفت کوتوله به فرهنگ ما راه پیدا نکرده.
کیک‌های ملکه هم یک نوع کیک هستند. در متن هم فقط اسم‌شان آمده بود و آنقدر کلیدی نبودند که به پی‌نوشت رو بیاورم.


عالی بود.


فوق العاده بود مخصوصا پاراگراف آخر كه اشك منو درآورد. مرسي


بعضی وقت ها آدم، ی چیزی دلش می خواد که نمی دونه چیه! همچین حالی داشتم وقتی ترجمت رو از داستان «دختر خوانده» خوندم و باید بگم حالم جا اومد. سپاس


مرسی ترجمه خوبی بود...


مرسی. خیلی به دل نشست.


محشر بود داستان! خیلی لذت بردم از خوندنش و مسلمآ ترجمه روان و خوبش همونقدر ارزشمند..

و البت با نظر دومین کامنتر موافق..

خسته نباشی میرزا. خیلی خیلی ممنون..


میرزا جان ممنون از حسن انتخاب و ترجمه عالی. من هم یک نفس خوندمش و واقعا لذت بردم. منتظر کارهای بعدی هستم. موفق باشی.


خیلی خوب بود خیلی خیلی :)


عالی بود، لذت بردم. دستت درد نکنه میرزا


سلام
هنوز نخوانده‌امش، اما کامنت‌ها را خواندم. شاید بشود گفت «سفید برفی و سرخ گلی»


ممنون میرزا. یک نفس تا انتها خوندمش. یک ماه پیش البته و چون در خاطرم مونده گفتم باید چیزی بنویسم و از صف خاموشان بیام بیرون. تخصصی در کار ترجمه ندارم اما خیلی روان بود. هیچ سنکوپی در کار نبود و دلچسب و به یاد ماندنی
-------
میرزا: ممنون ثمین


سلام
ممنونم.خیلی ریبا بود.ممنونم که با ترجمه زیباتون لذت خوندنش رو با ما تقسیم کردید.



صفحه‌ی اول