روز چهارم
خاطرت هست آن راهب بودایی که به مجنونی گفت گودالی بزرگ را از آب رودخانه فقط باکاسه‌ای پر کند؟ دیدی که مجنون آخر کار چه آهستگی را لمس کرد؟ چه هر جیرجیرکی را می‌شنید؟ شاید همین لازم‌شان باشد، که ابروهای در هم رفته‌ی این مردمان از هم باز گردند و غرولند‌های بی‌وقفه‌شان به فرجام رسند.


نظرات:

هر جوری که هست را نمی دانم اما خوش بگذرد میرزا


ابرو های در هم رفته این مردمان یکبار کار دستمان داده که برای هفت پشتمان بس است . بگذار غرولندبی فرجامشان در این هوای بس ناجوانمردانه سرد ، یخ بزند میرزا



صفحه‌ی اول