روز هفتم
رفتم سر کلاس دو رفیق نشستم، دو دانشگاه مختلف، دو رشته متفاوت. عجب عیشی بود دیدن هم‌صحبت سابق و هم‌کلاسی سابق در قامت استادی و عجب ردای استادی به قامت‌شان دوخته شده بود. با لبخندی تا بناگوش باز، حتی از یکی‌شان سوال هم کردم. بحث آن دیگری پیچیده بود و ذهن من هم زنگ‌زده. دست آخر هم‌کلاسی گفت جدیدالورود‌های امسال، همان سال به دنیا آمده‌اند‌ که ما وارد دانشگاه شدیم. تعجب کردم و فکر کردم شاید باید دست از تعجب کردن بردارم. گذشت زمان که تعجبی ندارد، عین جریان رودخانه است. فقط هست. تعجب هم ندارد.


نظرات:

چقدر عالی که اینجایید


میتونم بپرسم چند سالتونه؟


صفایی دارد وقتی میینی دوست جانی به جایی می رسد که شایسته آن نیز هست بی گمان .



صفحه‌ی اول