روز چهاردهم
حوالی تفت، در خانه‌ی نار، نرسیده به کرسی‌مان در سرداب خانه، به محمد رشتی و احسان اهوازی و تینای یزدی، بی حتی یک قطره عرق سرمست، جان می‌کنم بگویم وقتی کاه‌گل می‌بینم بر من چه می‌گذرد. نمی‌شود. به خنده نیمه شب را می‌گذرانیم.


نظرات:

سالهاست نمی دونی نوشته های این مدلیت اینهمه مدت چه بر سر ما آورده!
خیلی خیلی خوب می گی ، هر چی زمان می گذره هم دلنشین تر می شه.



صفحه‌ی اول