روز بیست و هفتم
دستهای پینه بستهشان را میفشارم، دندانهای یکی درمیانشان را حین خندیدن میبینم، از دستشان بچه گربههایی که وسط آن بیابان به سرپرستی قبول کردند را میگیرم نوازش کنم -گربهها همه از بازی در رنگ اخرا قرمز هستند، از گرمای بخاری کارگاه میگوییم، از برفهایی که آمدند یا قرار است بیایند، از اینکه همیشه از مهندس جویای احوال هستند، از اینکه از راه دور آرزوی تندرستیشان هست، از زمین و زمان و همه چیز میگوییم جز از آنچه که باید گفت و پرسید و شنید.