روز بیست و نهم
خانه نه دخلی به مکان دارد و نه زمان. خانهی آدم آنانی است که دوستشان دارد.
میدونی میرزا، داره ۱۱ ماه میشه. یه صبحِ خیلی زود که همه خسته از جنگ و شلوغی ، خواب بودن و حواسشون سرجا نبود یکی یه نیم نگاهی به کاغذِ مچاله اَعمالم انداخت، قَدِ دو ثانیه فکر کرد، در ِ آهنی رو باز کرد و منو پرت کرد اونور ِ در.
اونجا کسایی رو دوست داشتم.
اینجا کسی رو دوست دارم.
اما آوارگی آوارگیِ. اینجا همش سکوت ِ. ما آدمای شلوغی توو سکوت بلد نیستیم زندگی کنیم. ما آدمای خاورمیانه تا ابد بی خونه ایم.
احسنت میرزا