مؤخره، روز سی‌ام
یک هفته‌ای بین روز بیست و نه و روز سی فاصله افتاد. فاصله البته فرخنده است در این باب. دست‌کم در همین یک وجب ورق سفید، تقویم گوش به فرمان است. لازم باشد بین دو روز سه پاییز فاصله می‌اندازد.
در این ده سال و خرده‌ای بار چهارم بود به ایران برگشتم، ولی سه بار قبل کوتاه بودند. آنقدر که جز به دیدن فامیل و معدود دوست، کار دیگری نشد؛ گشت و گزار و دیدن مملکت که هیچ. این بار اما طولانی بود. یک ماه که بین پنج شهر تقسیم شد، طهران و تبریز و یزد و اصفهان و کاشان. سیاحتی بود.
یزد را نوشتم. اصفهان همان بود که سال‌ها قبل بود به علاوه‌ی آلودگی هوا. تبریز هم بر همان سیاق با مقدار زیادی توسعه‌ی در و دیوار و پل و مرکز خرید و غیره. کاشان که ندیده بودم‌اش، معماری نفس کشیدیم و حظی بردیم. طهران اما از همه بیشتر تغییر کرده بود. گفتند و موافق بودم که نسل هفتادی‌ها زیاد مبادی آداب مملکت نیستند و سرشان به کار خودشان است. گالری می‌زنند و کافه و کتاب‌فروشی، کار خودشان را شروع می‌کنند از سرامیک و لباس و گل و هزار سرویس خرده ریزه‌ی دیگر. گمانم ما دهه شصتی‌ها و پنجاهی‌ها آنقدر درگیر مبارزه برای پوشیدن شلوار جین بودیم دیگر به این قسمت کار نرسیدیم.
از لحاظ عصرگردی و شب‌نشینی طهران برای طبقه‌ی متوسط به بالا - که فشار اقتصادی هنوز به‌شان نرسیده - جای خوشی است. نهضت رِترو راه افتاده و خانه‌های چهل پنجاه ساله را کافه و گالری کردند اطراف کریم‌خان و این بیشتر از همه به مذاقم خوش آمد. رستوران‌های آنچنانی که سر از منویشان نمی‌شود درآورد مخاطب‌شان این میرزا نیست. ولی یک دم‌نوش در کافه طهرون یا باغ نگارستان نفسش را جا می‌آورد - چه دم‌نوش در مملکت باب شده. بالاخره مثل توریست در مملکت خودت بگردی دنبال نوستالژی و اصالت می‌گردی، نه بیف استروگانف با زعفران. لباس‌ها و رنگ‌ها و سر وضع‌ها هم از تساهل و تسامح مفصلی گذشته‌اند و هر قدر هم باخبر باشی، باز تجربه‌ی غریبی است در این روزهای طهران قدم زدن.
یک ماه فرصت کافی داد با دوستان قدیم بنشینیم و از خودمان بگوییم. از آنچه که بر ما گذشت و یا نگذشت. هر چه که قرار بود بشود و شد یا نشد و هر چه که ناغافل شد. شانس یارمان بود که بیشتر از خوشی گفتیم و آینده‌های روشن. همراه بانو با پدران و مادران‌مان وقت گذراندیم و شمعدانی شدیم در محضرشان تا وقت برگشت شد. اشکی ریختیم و برگشتیم.

پی‌نوشت: یادداشت‌های سفر ایران را اینجا جمع کردم.


نظرات:

از بدترین اتفاقات روزگار کمتر نوشته شدن وبلاگها بود.
الان که اینها را میخوانم بیشتر دلم تنگ نوشته های وبلاگنویس ها میشود.


برای ما هم غنیمتی بود این باز امدن . یک امنیتی هست در باهم بودن ، و زنده شدن نوستالژی های تکرار نشدنی. ما به این قانعیم و شکر گذار این خاطره شدن ها.....


میرزا به سلامت برگردی بار دیگر و ایران آنچیزی باشد که باب دل همه باشد .



صفحه‌ی اول