\n"; ?> میرزا پیکوفسکی

این را چند روز پیش برای هفته نوشته بودم. گمانم بلاهت این سو و آن سوی اطلس ندارد.

نیازی به مقدمه نیست. از آنچه بر وطن می‌گذرد همگان آگاهیم. بنا بر غلیان حس وطن‌پرستی‌مان همه می‌خواهیم اعتراض کنیم و فریاد بزنیم. وجه اشتراک همگی اعتراض است، اعتراض به چه و چرایش وجه افتراق. همین‌جاست که «ما» و «شما» تعریف می‌شویم. تأکید بر این تعاریف تفرقه‌افکنی نمی‌تواند باشد چرا که یک‌دستی جوامع چیزی جز خیالی باطل نیست. اتحاد بین طیف‌های مختلف بدون آگاهی از تفاوت‌های آنان نیز محکوم به شکست است، مگر آنکه تک‌تک اجزا هویت خود را از دست بدهند.
در ایران انتخاباتی صورت گرفته است. «ما» طرف‌دار شرکت در آن انتخابات بودیم و هستیم. دلایل به حد کافی بین ما و شما رد و بدل شده است و به قولی به کفایت مذاکرات رسیده‌ایم. هر چند در همین مذاکرات هم تفاوت ما و شما آشکار بود که ما عقاید خود را می‌گفتیم و شما یک سطر درمیان ما را بی‌شعور خطاب می‌کردید. القصه در انتخابات تقلب وسیعی رخ داد و امروز ما و دوستان‌مان در ایران به این تقلب اعتراض داریم و خواستار برگزاری مجدد انتخابات در محیطی سالم هستیم. این خواست یک خواست بنیادین نیست، خواستی است که در چهارچوب قانون اساسی کنونی، فارغ از قرائت‌های نادرست از آن قابل تحقق است. بنابراین نیازی به مخالف با کل رژیم و آرزوی برافتادن جمهوری اسلامی نداشته و نداریم. این درخواست ما و صدها هزار نفری از دوستانمان در ایران است که این روزها با تظاهرات آرام خود جهانیان را مبهوت کرده‌اند. افتخار ما همین تظاهرات مسالمت‌آمیز، به دور از خشونت و مبتنی بر منطق و استدلال است.
افتخار ما این است که در همین شهر برای اولین بار می‌توانیم چند صد نفر را دور هم جمع کنیم و در آرامش بحث کنیم. افتخار ما رأیی است که در دوم خرداد به سید خندان دادیم و رأیی که هفته‌ی گذشته به نخست‌وزیر سال‌های سخت جنگ که البته شما خبر ندارید چه سخت بودند، دادیم. ما نیازی نداریم وطن‌پرستی خود را بر بقایای دو هزار و پانصد سال قبل بنا کنیم و جز کورش و زرتشت باقی تاریخ این خاک را به فراموشی بسپاریم. نسل ما پخته‌تر از آن است که در آرزوها و خاطراتش غرق شود. ما واقع‌بین هستیم و ما به جای براندازی و کودتا و انقلاب، اصلاح می‌خواهیم.به دلایل فوق و بسیار دلایل دیگر راه ما و شما یگانه نیست. ما می‌خواهیم زیر بیرق جمهوری اسلامی مطالبات‌مان را پیگیری کنید، شما زیر بیرقی که متعلق به سی سال قبل است. باکی نیست. هر که به راه خود. فقط بگذارید به کار خود برسیم. ما را اگر خواستید مزدور بخوانید، هر چه دلتان می‌خواهد بخوانید، ولی سر راهمان قرار نگیرید. همان‌طور که ما معترض تجمعات شما همراه با آهنگ‌های لس‌آنجلسی نیستیم، بگذارید ما هم بدون نگرانی از حضور شما، بدون دلگیری از انگ‌هایی که نامردانه به ما نسبت می‌دهید، فریادمان را به گوش جهان برسانیم. عیسی به دین خود، موسی به دین خود.


استیصال ناظرین امروز، همان غایبان بیرون گود نشسته بر خود ایشان پوشیده‌تر از حاضرین است. سؤال اصلی ناظرین که همان چیستی وظیفه شهروندی است - شهروندی‌ای که به میل خود به تعلیق درآمده - در قبال رخدادهای خانمان‌برانداز وطن بی‌پاسخ می‌ماند. نتیجه آنکه واکنش‌های ناظرین غایب در قیاس با وقایع و کنش و واکنش‌های حاضرین به کاریکاتورهایی بیش نمی‌مانند. تظاهرات ساده و مجوز گرفته‌ی این ناظرین در محیطی امن و آرام برای تأثیرگذاری بر جامعه‌ی میزبان ستودنی و عبث است. عبث از آن سو که در کوتاه‌مدت منافع ملی میزبانان بر خلاف تقاضای ناظرین بوده و این بر هیچ‌کس پوشیده نیست. سویه دیگر این اعتراضات همان عذاب وجدان ریشه گرفته از تعلیق شهروندی است. غایبین شرمسار از فرار خود از بطن ماجرا سعی در جبران غیبت خود هستند، با شعار و انتشار اخبار و حتی نقد و تحلیل وقایع، با گذر از خطوط ممنوعه به نیابت از حاضرین بدون آنکه آخر معلوم شود این گذر خواست آنان بوده یا خود غایبین. به شوق امیدبخشی به حاضرین و فریاد اینکه هستند کسانی دور از خانه که پیگیرند و قلب‌شان برای آن مرز و بوم می‌تپد. انگار که نسل ما را به اجبار از وطن رانده‌اند و این انتخابی شخصی نبوده. وطن فقط یکی از عوامل تأثیرگذار بر زندگی این غایبین است، بزرگنمایی این اثر دیگر کلیشه است. تب و تاب ناظرین مستأصل رقت‌بارتر از آن است که خود می‌گویند.


آسمان سنگینی می‌کند.


یک: خانم میانسالی است، یک‌بار به‌خاطر اینکه وسط جلسه‌ی پنج‌شنبه‌مان تراکت برای سالگرد شصت و هفت پخش می‌کرد، بحث‌مان شده بود. از آن‌هایی که سی سال است فحش می‌دهند. آن روز برای جلسه‌ی انتخاباتی‌مان آمده بود. فکر کردم باز داستان داریم. وقتی گفت برای رای دادن بر سر دو راهی است و شاید برود رای بدهد فکر کردم اشتباه شنیدم.
دو: بعد از مناظره کروبی و احمدی‌نژاد زیاد حوصله نداشتم. رفتیم دو خیابان آن طرف‌تر، سنت دنیس زیر نور آفتاب ناهار خوردیم. شنبه بود و مردم خوش‌خوشان قدم می‌زدند. خوشحال شدم این همه از خانه دورم. حتی یک لحظه دلم نخواست ایران می‌بودم و می‌رفتم قاطی سبزها. حوصله داری برادر.
سه: روایت‌ها متفاوت است. به روایت هشت اتوبوسی قرار است از مونترال بروند اوتاوا که رای بدهند. به روایتی هم همین حدود اتوبوس تورنتو. این همه آدم برای آن سفارت ریزه‌میزه. هر طور حساب کتاب کردم کی برویم که به صف نخوریم و پشت فرمان خوابم هم نبرد موفق نشدم. اوتاوا یک نفر. نبود؟
چهار: دنیا را از پشت مونیتور دیدن مسخره است، به خصوص قسمت ایرانش. آخرش هم معلوم نمی‌شود واقعاً چه خبر است. بالاخره می‌شود؟ نمی‌شود؟ مردم در خیابان‌ها هستند؟ نیستند؟ لای نونه؟ نای لونه؟
پنج: یکی دو بار متن حماسی نوشتم، مثلاً حماسه بیست و دوی خرداد؛ بعد پاک کردم. دیدم بی‌ربط است. دقیقاً به چی‌اش را متوجه نشدم. چیز دیگری هم نمی‌شد نوشت. جو سنگین است آقا، سنگین.
شش: «...لحظاتی داشتیم که توانستیم آن جامعه آرمانی را، حداقل امکان‌پذیری‌اش را لمس کنیم...» این جمله‌اش را دوست دارم. از مستند اول میرحسین است. تو بگو مگر جامعه‌ی آرمانی او مطلوب توست؟ نه گمانم. پس چه؟ عجیب فروتنانه است. نیست؟
هفت: دنبال آمار نتایج دوم خرداد بودم، تعداد رای‌ها استان به استان. باورت می‌شود آن موقع وبلاگی نبوده، حتی اینترنتی؟ سکوت بوده و سلام. حالا کسی آن ارقام را دارد؟
هشت: رمز عملیات چه بود؟


[+]


گذشته از بلاهت، دو خصیصه‌ی دیگر هم حد ندارند: وقاحت و شرافت.


صفحه‌ی اول