echo "\n"; ?>
فرمودند جهان روی شاخ یک گاو سوار است. گاو روی یک ماهی یا نهنگ. آن نیز بر پشت یک لاکپشت. یا چیزی در همین حدود. قربان لاکپشت کجا تشریف دارد؟
چرا ما این اواخر هز کاری انجام میدهیم، جماعت تشریف آورده و میپرسند که مقصودتان از انجام فلان کار چه بوده و هدفتان چیست؟ آیا ما نمیتوانیم بدون دلیل کاملاً روشنی کاری انجام دهیم؟ در ضمن از کجا حکم صادر شده است که ما باید در مورد منظور و قصد هر یک از اعمالمان حساب پس بدهیم؟ حضرت آقا را چه؟
قدری عصبانی هستیم.
ایدئولوژیای قابل اجراست که کمترین امکان سوء استفاده را بدهد. برای اطلاعات تکمیلی میتوانید به وبسایت آقا مراجعه فرمایید.
خیال میکردم بعد از امروز باری از دوشم برداشته خواهد شود.
از قعر یک چاه به آسمان نگاه میکنم.
انتخابهایی انجام میدهیم. به نظر من مردانگی ایستادن و دفاع کردن از این انتخابها است. حتی اگر خلاف جریان تقدیر باشد.
دفتری بسته شد. دفتری که فقط چند بار دیگر ورق خواهد خورد.
زندگی ادامه دارد.
حافظ طمع مبر زعنایت...
«واقعیت از افسانه شگفتانگیزتر است...»
طبق محاسبات انجام شده فردا اصولاً روز مهمی است. مقادیری ارشد برگزار میشود.
یک ذره هستیم. یک جزء. آنقدر کوچک که غیر قابل قیاس با هستی. در حالیکه خودم را با یک فنجان چای گرم میکردم، به دانه برفی که سبک فرود میآمد نگاه میکردم.
ساز چنان نوای سوزناکی داشت که گویی خود تلخی آهنگ را حس میکرد. زخمه...
مقادیری با ظواهر اینجا سر و کله زدیم. اصولاً ما هر وقت از لحاظ زمان در مضیقه بهسر میبریم، به کارهای متفرقه و اساسی مستحب میپردازیم. نتیجهی مشخصی گرفته نمیشود.
فرمودند احتمالاً میزان مشارکت به اندازه شوراها بوده است. و حتی بیشتر. آنقدر که اثری از مخالفت مردمی نمانده باشد.
محافظهکاران از شادی شبها خوابشان نمیبرد.
مردم ما حماسهساز هستند. سمت و سو و شخص مهم نیست. حماسه مهم است.
آقایان تحریم کردند. زرشک.
دهنمکی گفت دیدید جمهوری اسلامی هنوز مشروعیت دارد، پایگاه مردمی دارد.
مرده باد اصلاحات، زنده باد اصلاحات.
نتایج «جالبی» داریم. شگفتانگیز.
شرق را بستند. هیچچیز برای خواندن نداریم.
به قول او در اقلیت هستیم. نه در مجلس، در جامعه.
بیانات، افاضات، چرندیات، ارادات...
«انتشار این کتاب فرصت مساعدی است برای همه کسانی که احیاناً همیشه منتظر بودهاند نویسنده این سطور خود را در وضع نامساعدی قرار دهد؛ زیرا که در این کتاب مترجم نه تنها اصل امانت در ترجمه را زیر پا گذاشته، بلکه در حقیقت میتوان گفت که به هیچ اصلی پایبند نمانده است. در کتاب حاضر، چنان که اشاره شد، قطعات فراوانی از متن اصلی ساقط شده ، سهل است، در قطعات ترجمه شده نیز جملات و عبارات قراوانی از قلم افتاده و به جای آنها، حتی در جاهای نامربوط دیگر، جملات و عبارات جعلی فراوانی گنجانیده شده است که به علت جعلی بودن در متن اصلی به هیچوجه دیده نمیشوند. همچنین در ضبط فارسی اعلام تاریخی و جغرافیایی هیچ قاعده معینی جز سلیقه شخصی رعایت نشده و معادل لاتینی اعلام نیز در پای صفحات نیامده. در عوض فضای گرانبهای پای صفحات به توضیحات غیر لازم اختصاص یافته است که غرض از آنها، نه تنها برای خوانندگان بلکه برای خود مترجم نیز روشن نیست...»
بخشی از مقدمه مترجم، چنین کنند بزرگان، نوشته ویل کاپی و ترجمه استاد نجف دریابندی
پیشبینی آب و هوا از صدا و سیما: امروز حتی ابرها هم حضور پرشوری در پهنه آسمان جمهوری اسلامی ایران دارند. این هیجان در برخی مناطق به رحمت الهی باران تبدیل میشود.
آنشب گرگ خیلی خوشحال بود. دنبال باد میدوید، زوزه میکشید، با نهایت سرعتی که میتوانست در یک خط مستقیم میدوید. احساس میکرد به تنهایی مالک بیابان است. آنقدر دوید تا به درهای رسید.عمیق. آرام گرفت و ستارهها را تماشا کرد. فکر کرد باید یک صورت فلکی داشته باشد. کمی دنباش گشت، اما پیدایش نکرد. خسته شد و خمیازهای کشید. در گوشهای به آرامی به خواب رفت.
مراجعان وبلاگ را بررسی میکردیم. شخصی از طریق گوگل با جستجوی «رادیاتور» مراجعه فرموده بود.
فلذا گیربکس، میللنگ، سوفاف، آچار، پیچ.
مدتی است با شخصی آشنا شدهایم و از محضرشان بسیار فیض میبریم. آشنایی از طریق ایشان میباشد و از طرف اوشان هم تأیید شدهاند. توصیه میشود با ایشان حتماً آشنا شوید. البته اگر توصیه ایشان و اوشان را قبول دارید و قبلاً ایشان را نمیشناختید.
گفت مانند یک چنار خواهم ایستاد و به تنهایی دنیا را تماشا خواهم کرد. مرتفعتر از همه چیز و همه کس. به تنهایی.
Our belief in any particular natural law cannot have a safer basis than our unsuccessful critical attempts to refute it.
Karl Popper
مرد برخاست و بر روی دیوار دایرهای کشید. در سلول کناری، دیگری پشت همان دیوار ضربدری زد. مرد دایرهای دیگر کشید و دیگری ضربدری دیگر. مرد فکری کرد و دایره آخر را کشید. انگشتانش را به حالت پیروزی بالا برد. بازی را برده بود.
اگر تصمیم گرفته شده باشد که از پشت شیشه به دنیا نگریسته شود، ترجیح میدهم شیشه مواج، با ته مایههایی از رنگ سبز باشد.
اوایل، اواسط و اواخر انتخابات بر ما کاملاً روشن است. فقط قسمت فیمابین اواسط و اواخر را نمیدانیم که آن را نیز بهزودی خواهیم فهمید.
امشب مقادیری انفجار رنگی در آسمان دیده شد. گویا شایع شده است فردا انقلاب شده بود. حالا شده بود یا نشده بودش به مربوط نیست.
پیشنهاد میشود شما این نقاط را بچینید کنار هم و یک خط بسازید. خطوط را نیز کنار هم چیده صفحه بسازید. سپس روی صفحه بنویسید زرشک.
اسم یک کافیشاپ در آلاسکا: "at the end of the world"
بگویید اسرافیل بدمد، حوصلهمان سر رفته است.
اگر نابودی را همان بهوجود آوردنده تضمین کند، آیا حقی ضایع شده است؟
«هنگامی که عطارد از حضیض خود، یعنی نزدیکترین مکان مدارش به دور خورشید میگذرد، سرعت مداری آن بر سرعت چرخش سیاره پیشی میگیرد. در نتیجه برای ناظری که روی عطارد ایستاده است این طور به نظر میرسد که خورشید حرکت خود را در آسمان سیاره متوقف میکند و در جهت خلاف حرکت میکند و وقتی حرکت انتقالی سیاره در مدار کندتر شود، به مسیر اصلی خود باز میگردد...»
کسی برنامه حرکت شاتلهای زمین-عطارد ما را ندیده است؟
به نتایج عمیقی رسیدیم. برای مثال بهترین جایگاه برای دموکراسی زبالهدانی است. فلذا تا اطلاع ثانوی شایستهسالاری زیربناست.
پسنوشت: مورد فوق از اشکال مترقی دیکتاتوری است.
بهم میگه دندونت لبپر شده. مگه من لیوانم؟ دندونپزشک بیمصرف. جلبک دریایی. لیوان خودتی.
سکوت...
قارقار...
زوزه باد...
صدای قل خوردن یک قوطی حلبی...
خس خس کاغذها...
قارقار...
افتادن قلم...
سکوت...
زمستان
- ببین اون سایه رو پشت پنجره میبینی؟ اون مادر بچههاست. دیروز بچههاش دور حیاط میدویدند و از این سوراخ به اون سوراخ مثل یک دسته زنبور سر میکشیدند. نمیدونم امروز کجان. هفته پیش اون پنجره رو باز کرده بودن؛ از اون ور هم پنجره مقابل رو. برفهای کف حیاط خلوتشون از اینجا دیده میشد. اون راهرو هم رابط خونهاست با اتاق خانوم بزرگ. شبها ساعت 3،4 چند بار چراغهاش روشن و خاموش میشن.
- این رو دیگه از کجا میدونی مامانبزرگ؟
- بعضی شبها خواب پریشان میبینم و دیگه خوابم نمیبره. اون وقتها از پنجره بیرون رو نگاه میکنم. اونم درخت گیلاسشونه. حیف پارسال خشک شد.
رفته بودم پیش مادربزرگم.
یک بار هم که شده ساکت شو و به آوای دنیای اطرافت گوش کن.
امروز یک ناهار پیاده شدیم. از نوع سنتی. بهانهای برای جمع شدن و فراموش نکردن هم.
« میشه اینجا گریه کرد؟...»
یونی