\n"; ?> میرزا پیکوفسکی

- در مقابل جوخه‌ی تیرباران چگونه باید ایستاد سرباز؟
- خوشبین، قربان.


دیشب در خواب نهالی داشتم٬ آرام. نهال را با خورشید و ماه شریک بودم٬ با ستاره‌های چشمک زن شمالی و بادهای گرم جنوبی٬ با دشت‌های بی‌پایان غربی و کوهستان‌های ستبر شرقی٬ با نقش و نگار آسمان و پیچ و خم زمین. با جانم و جانانم شریک بودمش. صبح بیدار شدم و دیدم نهال آن سو‌تر از میانه‌ی قالی قد بلند کرده. امشب خواب درختی می‌بینم تنومند. آسوده در سایه‌اش دراز کشیده‌ام. برای صبح لحظه می‌شمارم.


ویدیو در مورد مردی بود که بعضی صبح‌ها، وقت جزر، شن‌کش‌اش را برمی‌داشت می‌رفت یک ساحل جمع‌جوری. جمع و جوری ساحل این طور بود که محصور به یک سری صخره بود و بالای صخره‌ها هم سرسبز و باید از راه‌باریکه‌ای می‌رفتی پایین که به ساحل برسی. از این سر تا آن سر ساحل دو دقیقه پیاده بود. مرد شروع می‌کرد با شن‌کش روی ماسه‌ها طرح کشیدن. دایره‌های تو در تو و مارپیچ‌های بی‌انتها می‌کشید، دورشان را با همان شن‌کش تذهیب می‌کرد. گوش تا گوش ساحل را پر می‌کرد از این طرح‌ها. آن قدر زیبا بودند که فکر می‌کرد طرح کلی‌ای در ذهن داشته از اول. اواخر کار وقت مد می‌شد و آب تمام ساحل و طرح‌های مرد را می‌شست و می‌برد. او هم وسایلش را جمع می‌کرد و از روی ماسه‌های خیس می‌گذشت و از راه بین صخره‌ها برمی‌گشت. گمانم ویدیو می‌گفت بیست سی سال است این مرد هفته‌ای چند بار می‌آید و روی ماسه‌ها نقش می‌زند تا همان روز مد بیاید و از بین ببردشان. ویدیو را خیلی وقت پیش دیدم. مبهوت شده بودم. اصلاً نمی فهمیدم چطور حاضر است هر چند روز یکبار بنشیند و چیزی چنین زیبا خلق کند که چند ساعت بعد از بین می‌رود. بعد از این همه مدت هنوز هر از گاهی یادم می‌افتد و باز کمی برای خودم تعجب می‌کنم.
امروز عصر حوصله‌ی هیچ کاری نداشتم. پیاده راه افتادم سمت خانه. پیاده‌روی به هیچ کاری نیاید دست کم به کار مرور زندگی می‌آید. نزدیک‌های خانه دوباره یاد طرح‌های ساحل افتادم. برای اولین بار حس کردم مرد را می‌فهمم.


یکی نیست یا شاید هم هست که بگوید این همه از این طرف اطلس به آن طرف رفتن و برگشتن بهر چیست. می‌رویم و می‌گوییم باید برگشت، برمی‌گردیم و می‌گوییم باید رفت. اصلاً انگار ریشه دواندن تقدیر نسل ما نیست. تا جان به آسودگی می‌رسد باید بار هجرت بست. حالا رفیق بلند بالایمان رفته است. بداند هر جا برود، سرش به آسمان خواهد سایید. غم نداشته باشد.


صفحه‌ی اول