echo "\n"; ?>
سنتور مینواخت. ریتمی ثابت را تکرار میکرد. برای تنوع هر از گاهی بین دو نت، نتی دیگر اضافه میکرد. بعد از مدتی نتهای اضافه شده خود نوایی دیگر شدند. آهنگی از دل دیگری برخاست.
هر آمدنی از بهر رفتنی است و هر رفتنی برای بازگشتنی...
پیرمرد لبخندزنان گفت
چادرسیاه را از سر باز کرد و چادر کارش را ماهرانه به کمرش بست. همه را با فریادی از آشپزخانه بیرون ریخت اکرم خانوم. نشست سر دیگ و داد زد: «شما که هیچچی بلد نیستین نشستین اینجا چیکار؟ یاالله بجنبین ظرفا رو بدین تا غذاها از دهن نیفتادن. آبرومون رفت جلو در و همسایه...»
زمان انتخاب بین تخممرغ آبپز و نیمرو فرا رسیده است. بدیهی است که تخممرغ آبپز همواره توسریخور بوده است و هر بلایی که خواستهاند بر سرش آوردهاند اما وی لب به شکایت نگشوده و از آن مهمتر هویت تخم مرغی خویش را – حداقل در ظاهر - از دست نداده، استقلال فکری و تمامیت ارضی خود را حفظ کرده است. از طرفی نیمرو بدون کوچکترین مقاومتی به سرعت در هم شکسته و خود را به آغوش گرم بیگانگان و ماهیتابهها انداخته است و با انواع اقسام عشوهها و حتی دوزردهنماییها سعی در ساختن آیندهای روشنتر برای خود داشته است.
حال آنکه پایان هر دو تاریک است. زنده باد سادگی.
چند راه برای حل کردن نبات در نباتداغ داریم:
1- به سختی با قاشق به نقاط مختلف نباتِ غوطهور بزنیم تا نبات به چند تکه تقسیم شده، راحتتر حل شود.
2- بصورت مداوم به یک نقطه ضربه بزنیم که در این حالت در کمال حیرت به تدریج از اطراف نبات قطعاتی جدا میشوند و تکه مرکزی آرام آرام ابهت و عظمت خود را از دست میدهد.
3- با خونسردی منتظر شوید نبات خود حل شود.
روشهای فوق قابل تعمیم به قند، سیاست، تهاجم فرهنگی و غیره نیز میباشد.
هیچچیز سختتر از یک دوئل فکری نیست. بعد از مدتها باید باز هم بنشینم و باورهایم را بررسی کنم. فکر نکنم تغییری رخ دهد، ولی نقد خویشتن خویش واجب است.
وقتی با یک تلنگر شمال و جنوب را گم کنی، شدید به خود شک میکنی که آیا لیاقت آن اعتماد به نفسی که داشتی را هنوز هم داری؟
بیرون سرمای پیلکش و من ناظر این قهر طبیعت از پنجرهای کوچک. امنیت.
امروز کلی با «ف» و «و» سر و کله زدیم. موضوع مناقشه تفاوت این دو حرف بود. در هر دو مورد وضعیت لبها، دندانها و زبان یکی است ولی شیوه دمیدن متفاوت. اولی به آرامی و دومی همراه با نوعی لرزش. بمانند آنکه ناخودآگاه فرکانس تشدید را پیدا کرده باشیم.
کدام ابلهی فرموده است سکوت علامت رضا است. با این کارش ظرافت سکوت را از بین برده است.
- قربان این IC فقط یکبار reset میشه. قربان مدار رو بستم. Reset میشه.
- خوب من برای سری Texas سوال دادم.
- قربان ولی شما این رو هیچجا ذکر نکردید.
- این به من مربوطه. شما درس رو نفهمیدی. باید دوباره درس رو بگیری.
خیال میکنم یک چاه آب در قطب جنوب یافتهام.
این یک سیر کاملاً نزولی است. فقط نمیفهم چرا رو به بالا میرویم.
خوب حالا شما عاشقان بنشینید و یکیتان از دیگری بگوید.
پیرمرد گفت
رفتیم دادگستری
- نوشتم یادگاری، شاید نماند زمن روزگاری، نشانی 10/5/80
- پنج نفر قاچاقچی محکوم به اعدام
- قوه قضائیه باید مستقل عمل کند. مقام معظم ...
- قاضی و بوی گلاب
- عرب نی انداخت
امضا کردیم. دلیلش هم روشن است.
ملت احساساتی. که خودم هم جزوشان هستم. طوفان احساساتی و ریشهکن شدن هر منطق و استدلالی.
کسی این اواخر یه فیل صورتی ندیده؟ من یکی گم کردم.
تالیران یک فنجان قهوهی مطلوب را چنین تشریح میکند: «بایستی به سیاهی ابلیس، به داغی جهنم، به پاکی و خلوص یک فرشته و به شیرینی عشق باشد.»
داد میزنیم، هوار میکنیم، طرف مقابل را به جاهلیت و بستهفکر کردن و هزار چیز دیگر محکوم میبینیم، بالای منبر میریم، بشریت را از ناآگاهی نجات میدهیم، فکر خاموش طرف را منور میکنیم، سفسطه میکنیم، زمین و زمان را به هم میبافیم، بعد آرام آرام باورمان میشود که چیزی از بحث حالیمان است.
هر وقت خیلی ناراحت بودی برو قبرستان. هر وقت هم خیلی شاد بودی باز هم برو قبرستان.
پیرزن گفت
چون مقادیری وصف حال بود کمی عوام شدیم...
وقتی سر امتحان الکترونیک 3 در حالیکه مذبوحانه داری قطب غالب یک مدار در پیت رو پیدا میکنی، به صورت کاملاً بیربط آهنگ کارتون بچههای آلپ یادت بیافته انتظار داری قطب رو درست پیدا کرده باشی؟ یا از اون بالاتر مدار جبرانت کوچکترین ارتباطی با پاسخ واقعی داشته باشه؟
عوام فرمودند هر پایانی خود آغازی است بر فصلی دیگر.
بهمانند جملاتی است که برنده به بازنده میگوید.
بسی مایلیم مواضع خودمان را در مورد انتخابات اعلام کنیم. فقط حوصله اعلام نداریم.
«... وقتی ميرزا کرمانی رفته بود و ناصرالدين شاه مقتدر را که در برابر تحجر میايستاد و به قدرتی که ظرف پنجاه سال پادشاهی پيدا کرده بود داشت تکانی میداد به صحنه، تير زد و به خاک انداخت. بازجوئیاش میکردند نظم الدوله از او پرسيد چرا شاه را کشتی، ميرزا جواب داده بود میخواستم درخت ظلم را برکنم، نظم الدوله پرسيده بود خب مگر امام جعفر صادق پشت دروازه داشتی که اين کار کردی. ميرزا جوابی نداشت. حالا من از آن ها که هر چه ناسزا دارند به اصلاح طلبان میگويند - در حالی که با آنها در انتقاد از اصلاحطلبان دوم خرداد همدلم – میپرسم مگر کسی را و يا وضعيت بهتری را پشت در داريد...»
مسعود بهنود
برخی نویسندگان هستند از همعصر بودن با ایشان احساس افتخار میکنید.
فرمودند شب و روز در شوق دیدار یکدیگر میسوزند. قرنهاست هر یک بدنبال دیگری بیحاصل میشتابد، ولی فقط هنگام معجزهای چون کسوف لحظهای بازمیایستند. که روز شب میشود و شب روز.
آدمها در روابطشان گهگاه زخمهایی به هم میزنند. زخمهایی که هر چند به زمان حواله میشوند، هیچوقت التیام پیدا نمیکنند.
هر چند صددرصد با صادق هدایت موافق نیستم.
حین سکسکه عطسه کرد. وضعیت بسیار بغرنج بود.
سخنرانی استاد جعفری در مورد ایمان و عشق رو نگاه میکردم. در مورد دین عقاید خاصی دارم ولی با علاقه گوش دادم. دوربین روی شنوندگان چرخید. یک مشت ریشو و چادربهسر که باید براشون احکام طهارت گفت تا شعر عشق حافظ.
ده بار، صد بار، هزار بار امتحان کردند...
نگرفت، نشد، کافی نبود، دیوانه شدند...
برای نابودی ما قسم خوردند و مست کردند...
یه اِفِ چپ پایین میدی، بقیهاش رو هم میسپاری به خدا
امروز به دفتر مکتب سید الشهدای دانشگاه نگاه میکردم. دم در پنج شش جفت کفش و داخل موکتی و صدای نوحهای. همه دانشجو.
مشکلم این بود که اینان در کجای سیر تکامل اندیشه ایستادهاند.
برخی ایستاده و به گذر زمان مینگرند و برخی به آن چنگ انداخته و به پیش میتازند.
ابله گفت
«دایره چون دارای آغاز و پایانی نیست، دلالت بر ابدیت دارد...»
فرهنگ نگارهای نمادها، جیمز هال
از طرفی اکثریت بیشتر مواقع اشتباه میکنند و علیرغم مخالفت اقلیت، تر و خشک با هم میسوزند. از طرف دیگر نمیتوان بنا به گفته اقلیت حرکت کرد که دموکراسی از دست میرود.
گفتند انسانها با انتخابهایشان زندگی میکنند.
«در آن شب هشتم، در پرتو ماه و ستارگان، اومورو، تنها، با پسرش آیین نامگذاری را به پایان رساند. کونتای کوچک را در بازوان نیرومندش گرفت و به بیرون دهکده رفت. آنگاه نوزاد را یر دست رو به آسمان گرقت و گفت: اینک ببین این تنها چیزی را که از تو بزرگتر است...»
ریشهها، الکس هیلی
کاوشگر مریخ بر مریخ فرود آمد. سه ماه خواهد جست که شاید نشانی از حیات پیدا کند. بلکه خشنود شویم و به خود عنوان والاترین کاشفان بشریت دهیم. و اگر هم یافت نشد امید دهیم که بالاخره روزی...
گمگشتگان عرصه گیتی
پیشنهاد میکنیم به صدای باران دقت شود. بسی خیالانگیز است.
«هدایت هر چیزی متناسب با تجهیزات و استعدادهای وجود اوست. سنگ و جماد فاقد شعور بر اساس قوانین مکانیکی جبری همچون جاذبه، هدایت میشوند...»
از کتاب معارف اسلامی 2. کتاب مرجع درس معارف 2 (واحد عمومی احتمالاً تمامی رشتههای کارشناسی)
برداشت و سوء برداشت آزاد است.
طوفان هم اساساً چیز قابل بررسیای است. دید بسیار مخربی به همه چیز دارد و هر چیز سستبنیانی را ریشهکن میکند.
از طرف دیگر بعد از طوفان همه چیز دوباره رشد میکند. مدتی بعد انگار نه انگار که طوفانی بود است.
به افسانه میپیوندد.
به جای اینکه یک ساعت برای من در مورد تضعیف نوسانی امواج الکترومغناطیس در موجبرهای دایروی صحبت کنی، یه چشمک به این دختر خوشگل میز کناری بزن.
زندگی کن.
فکر میکنم زندگی روی چند سنگ استوار است. سنگهایی که نمود عقایدند. اگر عقاید ریشهای را درست انتخاب کنیم، مسأله با چند تا انتگرالگیری ساده حل میشود. هر چند بدیهی به نظر میرسد.
یکی از اساتیدمان در دانشکده فرمودند: «در زندگی باید بر خلاف جهت آب شنا کرد.»
بعد از چند روز من هنوز با این طرز تفکر کنار نیامدهام.
بسی مشعوف شدیم...
دور کلمات مشکلدار مربعهای دایرهای شکل بکش.
طبق محاسبات دقیق ما، تا پایان وقت در حدود یک و نیم ماه فرصت داریم و ما به حول قوه الهی در راستای کارشکنیهای استکبار و اتمام ذخیره مشتهای محکم در کل فقط یک ماه از برنامه عقب هستیم. مشکلی؟
«به اراجیف من توجه نکنید. همهاش حاصل دفرماسیون شغلی است...»
نقاش گفت
امشب به عروسیای دعوت بودم. در کل دیدن آدمها جالب بود.
ظرافت رقص ایرانی از همه چیز برایم جالبتر بود، وقتی دختر خوشگل و خوشاندامی از ته دل اجرایش کند.
امشب شب او بود.