echo "\n"; ?>
مقادیری خرده حساب با کسی داریم که روز را 24 ساعت تعیین کرده است. مردک میمردی 48 ساعتش میکردی؟
با کمبود وقت مواجه شدهایم.
میگویند آیین چراغ خاموشی نیست. اگر چراغی از روشن کردن ابلهان خسته شده باشد، تکلیفش چیست؟
از تصمیمگیری خسته شدهام. امکانپذیر هست تا اطلاع ثانوی بجای من با حافظ طرف باشید؟
اردو بودیم. در بارانی بس شدید بسان قوچ کوه بالا میرفتیم. جای تمام طبیعت دوستان و یونجهخوران خالی. نقطه عطف سفر اتوبوس بود. شمسالعمارهای که از تکتک درز و سوراخهایش آب میچکید حتی از بلندگو. چکهچکه. در کل مسافرت آباندودی بود.
هیچکس هم نداند، من که میدانم پشت کوه به این بلندی که همه برای عبور از آن جان میدهیم خبری نیست...
«قطره ها تازه از آسمان به زمين رسيده اند-
همه چيز برايشان تازه است-
مخصوصاً پوست نرم برگها-
مثل بالشی نرم برای فرود-
آنها هيچوقت قبول نمی کنند بعضيها روی سنگ سقوط
می کنند و هزار تکه می شوند-...»
بطری
خوب میدونی... در حقیقت... البته اگر از این دید به قضیه نگاه کنیم... ولی خوب این به هیچ وجه دلیل نمیشه... به هر ترتیب... نمیدونم چرا... در هر حال... مسئله به این سادگیها هم نیست... من اعتقادم بر این است... در شکل واقعی... از دید تاریخی اجتماعی... الزاماً اینگونه نیست که...
بچه ول کن بینیم بابا. من از کجا بدونم تو چطوری به دنیا اومدی...
یک فیلم وسترن عهد بوقی دیدیم. فیلمی بود ساده. نه قرار بود پیام اجتماعیای بدهد، نه انگشت روی مشکل فرهنگیای گذاشته بود، نه تلخترین روابط انسانی را به تصویر کشیده بود، نه تلاش کرده بود نسخهی محبوب کارگردان را برای تمام جامعه توصیه کند، نه ...
هیچچیز. فقط محض سرگرمی.
گفتند سه صدا خوشترین صداها هستند: صدای آب، صدای پول و صدای زن.
نفسها را حبس میکنیم و در سکوت مطلق به آوایاش گوش فرا میدهیم. در اوج قطعه خود را بر بالای ابرها میبینیم و با فراز و نشیب آن بین آشفتگی و آرامش. چرخان و حیران، جدا شده از زمین و زمان. با پایان آرام میگیریم، نکند که ترکی بردارد.
هرقدر سعی کنی از این جامعه گندیده دوری بجویی، باز موفق نمیشوی و بالاخره حداقل بهخاطر نزدیکانت مجبور میشوی نظارهشان کنی، بوی گندشان را تحمل کنی و دم بر نیاوری.
شروع به فکر کردن، شروع به تحليل رفتن تدريجي است.
کامو
باران میبارد. ماه نیسان آمده است. خوش آمده است.
آنقدر با خود یکی میشویم که خود را نمیتوانیم ببینیم. کسی باید تا ما را برایمان توصیف کند.
خاتمی دو لایحه را پس گرفت.
شاید پایانی بر یک آغاز و شاید آغازی بر پایان.
سیگار کشیدن در دانشکده ممنوع شد. این خبر به وسیلهی تعداد بسیار زیادی اعلان به تمام دودیها ظاهراً تفهیم شد. دودیها هم کم نیاورده، تمام اعلانها را نابود فرمودند. در پاسخ تعداد بیشتری اعلان مشاهده شد که در ارتفاع 3 متری با نرخ 17 چسب بر اعلان نصب شدهاند. منتظر پاسخ جامعه دودی هستیم.
استاد تاریخ دستی به موهای آشفتهاش کشید، گفت که هر روز روزنامه روز قبل را مطالعه میکند. «دوست دارم ببینم دنیا قبل از من میچرخد.»
پرحرفی کردیم. به تجربه موجبات مرض است. روز از نو روزی از نو.
ما برگشتیم. بعد پیمودن حدوداً 14000 کیلومتر در خاک و آب و دیدن شش کشور در یک ماه بصورت فشرده. الان بعد از دیدن انواع اقسام کیبوردها و کشفرمزهای فراوان که در این یکی «پ» کجاست و در این «گ» کجا غیبش زده است، نشستهام پشت کامپیوترم و با آرامش تایپ میکنم. از وقتی رسیدهایم تقریباً تمام وقت خوابیدهام.
جالب بود. دیروز وقتی وانتباری ناگهانی در مقابلم ترمز کرد و تازه طلبکار بود، ناخودآگاه فکر کردم هفته قبل در رم منتظر بودم چراغعابر سبز شود تا بیفرهنگ نخوانندم. هنوز چند صد سالی کار داریم.
به هر حال اصولاً از چنین سفری نباید انتظار داشت که بتوان با فرهنگ و رسوم هر ملتی کامل آشنا شد. فقط در حد آشنایی. به اعتقاد من برای درک هر کشوری حداقل باید چند ماهی و حتی چند سالی درش زیست. ولی اصولاً بسیار توصیه میشود. تجربهای است به یاد ماندنی.
بعد از کلی اروپاگردی ترکیه به نظر بسیار مملکت درب و داغانی میآمد. از آنجا که این شهر چند سال قبل بررسی کاملی شده بود، قدری آسودهخاطرتر به گشت و گذار پرداختیم. به Topkapi رفتیم که به بیانی نگین قصرهای استانبول است. اصلیترین محل سکونت سلسله هفتصد ساله عثمانی. در قسمت خزانه قصر زمردها دیدم و الماس 86 قیراطی و شمشیرها و زرهها. تلخترین قسمت کلاه و کاسه و ... صفوی بود که همگی غنایم جنگ چالدران بودند و یا شمشیر الماسنشانی که به یادبود جنگ چالدران به سفارش سلطان عثمانی ساخته شده بود.
راهنمای قسمت حرمسرا کلی روشنمان کرد. که حرمسرا اغلب در حدود چهارصد زن زندگی میکردهاند ولی برخلاف تصور اینان همگی زنان سلطان نبودهاند. بلکه حرمسرا در حقیقت مرکز تعلیم و یادگیری هنر و ادبیات و ... بوده است و دخترانی که در حرمسرا میزیستهاند اغلب به عقد سپاهیان و مقامات و والیان درمیآمدهاند و از میان ایشان تعدادی توسط مادر سلطان انتخاب شده و به سلطان عرضه میشدهاند که سلطان ده دوازده نفری انتخاب میکرده است و از اینان هر یک برای سلطان پسری به دنیا میآورده است مقامش بالا میرفته است و چه و چه.
اصولاً مملکتی است شبیه ایران. هر چقدر هم که تلاش کنند خود را اروپایی ببینند. هنوز اکثریت برخلاف اقلیت ارتشی حاکم بسیار سنتگرا هستند و از ما مسلمانتر. برای مسافرت خارجه با هزینه کم توصیه میشود.
دوباره با کشتي برگشتيم. من تصميم گرفتم حتي تا آخر عمر هيچ کاري هم نکردم حداقل يکبار با اقيانوسپيما يک هفته سفر کنم. اين شناور بودن بسيار مطبوع بود. ديگر آنکه هر چند جکپات موجود خطرناکي است ولي پوکر بسيار سودآور است. به قاعدهي پنجاه يورو.
امروز به ترکيه رسيديم. اکنون هم در يک کافينت درپپت در استانبول نشستهايم و در حال يخ زدن هستيم. ميرويم Cold Mountain را ببينيم. شايد که خوش آيد.
اين را يادمان رفت ذکر کنيم. جناب ساز جايتان در پاريس بسيار بسيار خالي بود. البته به تحقيق ما جاي شما هم حال کرديم.
ايتاليا را زير و رو کرديم. مراجعهاي داشتيم به رم که کلزيوم و roman forum را بررسي کرديم با راهنمايي ايتاليايي و به غايت پرچانه. قدري اين piazzaهاي رم را گشتيم. با واتيکان و موزهاش و ديگر بساطش.
در موزه واتيکان بعد از دو ساعت گشتوگذار در موزه Sistine chapel را پيدا فرموديم و در مقابل تابلوي آفرينش ميکل آنژ بهتزده ايستاديم. گردنمان درد گرفت. در حياط موزه کرهاي ديدم تحت نام Sfera con Sfera از Arnaldo Pomodoro. تحت اين لينک. ديدني.
بصورت يکروزه با قطار سريعالسير به فلورانس و پيزا رفتيم. در فلورانس بالاي يک کاتدرال (کليسا مانندي) بوديم. مختصر ۴۶۳ پله بالا رفته بوديم که آنجا باشيم. مجسمه داوود را هم ديدم. از لحاظ هنري بسيار روشن شديم. فلورانس به حق زيباترين شهر ايتالياست. ياد سخن پيرمردي در يونان که گيلاسي شراب مهمانش بوديم افتادم: «I left my heart in florence».
در پيزا طبعاْ برج را مشاهده کرديم. کجتر از تصوراتمان بود. جالبترين احساس را داشتيم وقتي ۳۰۰ پلهاش را ميپيموديم که بالا برويم. کج بودنش بسيار بسيار محسوس بود و از آن بامزهتر مرجع فضا را از دست داده بوديم. گويي برج صاف است و ما کجکج بالا ميرويم.
در ضمن باز هم به تلخي کشف کرديم ايتاليا کشور گم شدن است. حيران و سرگردان با سه چهار نقشه در دست. هيچ کجاي اروپا گم نشدم٬ اما در ايتاليا حداقل صد بار. پيش بسوي گمشدگي.
بعد از پاريس با ۱۴ خط مترو٬ ۴خط قطار سريع٬ ۲خط تراموا٬ رم با ۲ خط مترو درب و داغان بسيار فقيرانه مينمود. گويا واگنها را هم تحويل دانشجويان هنر مدرن داده بودند. ايشان هم دق دلشان را با نقاشي واگنها خالي کرده بودند. حتي آتن ۳ خط مترو داشت. در رم گدا هم فراوان است. اصولاْ بهترين ايرانيهاي اروپا هستند.